عبرانیان، باب پنج و شش - ۱

  • Hebrews, Chapter Five & Six – 1
  • ویلیام ماریون برانهام
  • 8 سپتامبر 1957– جفرسونویل، ایندیانا
  • 57-0908M
  • ویرایش اول فارسی

1. … از کتاب عبرانیان. سپس وارد باب هفتم، کهانت ملکیصدق می‌شویم. و سپس از کهانت ملکیصدق، به آن ایام بزرگ کفاره، و جدا کردن، تقسیم کفاره‌ها وارد می‌شویم. بعد به آن باب بزرگ ایمان، فصل یازدهم. و فصل دوازدهم، “کنار گذاشتن هر بار…” و باب سیزدهم، “آن مسکن ابدی که به‌ دست انسان ساخته نشده است؛ بلکه خدا، به‌تنهایی، این مسکن عظیم را ساخته است.” چقدر شگفت‌انگیز!

2. خوشحالم که خواهرمان را آنجا می‌بینم که تازه وارد جلسه شده است. من او و شوهرش را می‌بینم. دیروز در راه بودیم، از جایی عبور می‌کردیم که… فکر می‌کردم که من هر گوشه و کناری را می‌شناسم، چون اینجا در ایندیانا نگهبان حیوانات بوده‌ام و چندین سال گشت‌زنی می‌کردم. همه‌جا را می‌شناختم. اما دیروز می‌توانستم در جایی که آنها بودند، بالای نابز، در یک مسیر جدید، گم شوم.

3. خانم سرطان ریه داشت و خداوند قطعاً زن را شفا داد. ما آن را دریافت کردیم… اوه، و چطور همه‌چیز آمد، ما آنجا نشسته بودیم. برادر رابرسون، او احتمالاً امروز اینجا است. همسرش و برادر وود را می‌بینم که امروز حضور دارند. و ما آنجا در یک وانت قدیمی بودیم، من، برادر رابرسون و برادر وود. و این وانت را گرفتیم، رفتیم آنجا، بالای تپه. و آنجا خداوند سرطان را به‌طور قطع نشان داد. و سپس ما آنجا ایستادیم و شاهد این بودیم که سرطان زن را ترک کرد. با چشمان خودمان، ایستاده بودیم و می‌دیدیم که زن را ترک کرد. و او با همسر برادر وود تماس گرفت، داشت به من می‌گفت که او آن چیزهایی سیاه‌ رنگ را تُف می‌کرد. و امروز صبح او اینجاست، در کلیسا نشسته است، او و شوهر عزیزش، اوقات شگفت‌انگیزی را در خداوند سپری می‌کنند. آیا او فوق‌العاده نیست؟

4. و من نمی‌دانستم که… اینجا، معمولاً، برای افرادی که در اطراف هستند، به ندرت رویاهایی در اینجا اتفاق می‌افتد. این خانه‌ی من است. و منظورم در کلیسا است.

5. یکشنبه، یک هفته، ما… چند نفر اینجا بودند که مرد روی صندلی‌چرخدار را دیده باشند؟ نابینا، فلج، نامتعادل و اعصاب ذهنی از بین رفته، و در مایو از او قطع امید کرده بودند. و-و یکی از دوستان پزشک کاتولیک من او را به اینجا فرستاد. و قبل از آمدن به جلسه، خداوند رویایی از آن مرد داد. همه‌ی شما این را می‌دانید. و آنجا مرد با «خداوند چنین می‌گوید» شفا یافت. می‌بینید؟ و سپس بلند شد، بیرون رفت، صندلی‌چرخدارش را گرفت، می‌توانست مثل تو یا من ببیند. و درحالی‌که صندلی خود را هل می‌داد، به‌طور عادی از ساختمان بیرون رفت. و عصب تعادل… می‌دانید، شما نمی‌توانید خودتان را نگه دارید. می‌بینید، شما نمی‌توانید. و سال‌هاست که این‌طور است.

6. و دیروز که من به آنجا رسیدم، خانم خواب دیده بود که من ساعت دو وارد می‌شوم و او را «سرطانی» اعلام می‌کنم، و سپس، «خداوند چنین می‌گوید: او شفا یافت.» و-و او از خواب بیدار شد، و درست ساعت دو بود. و روح خداوند نازل شد، و آنجا آن-آن خوابی که او دیده بود، و خداوند تفسیر آن را داد. و او همانجا درجا شفا یافت، درست همان‌جا ‌که ما تماشا می‌کردیم. چقدر شگفت‌انگیز!

7. نمی‌توانم نام او را به یاد بیاورم. نامش چیست؟ اسم شما چیست خواهر؟ والتون، خواهر والتون، آنجا نشسته است. خواهر والتون! آیا می‌توانید بلند شوید؟ می‌خواهم از شما بپرسم که چه احساسی دارید. [خواهر والتون می‌گوید: “خیلی فوق‌العاده است.”] آمین! این خوب است، خوب و عالی. او آن‌قدر نیکوست که ما را به این شکل برکت دهد. بنابراین ما انتظار بیش از حد و فراوان، از قیاس عظیم خدا را داریم.

8. یک دکتر این موضوع را از او پنهان کرده بود. به او گفته بود که “او فقط از یک طرف نفس می‌کشد.” موضوع این بود که سرطان رشد کرده و تنفس آن طرف ریه را قطع کرده بود. می‌بینید. شما نمی‌توانید سرطان را از طریق اشعه‌ی ایکس ببینید، زیرا سرطان خود یک سلول است و یک حیات است. و شما… اگر شما فقط-شما فقط با اشعه ایکس به سرطان نگاه ‌کنید، آن را نمی‌بینید.

9. و، اما خداوند واقعاً… ما آنجا ایستادیم و آن را تماشا کردیم، خودمان، با چشمان خودمان. تماشای حرکت آن، و با چشمان خودمان دیدیم که او را ترک کرد. بنابراین، ما از این بابت بسیار سپاسگزاریم.

10. و اکنون، در این هفته که ما می‌رویم، برای ما دعا کنید. و برادر نویل احتمالاً از جایی‌که من متوقف شدم، برای جلسه‌ی شب چهارشنبه ادامه خواهد داد. اکنون آن را از دست ندهید، در این زنجیره‌ی بزرگ کتاب مکاشفه.

11. می‌دانم که دعاهای زیادی شده است، و ما-ما می‌دانیم که خدا دعا را می‌شنود. اما، امروز صبح، می‌خواهیم قبل از خواندن کتاب، یک دعای کوچک کنیم. اکنون، هرکسی که قادر باشد، می‌تواند کتاب را این‌گونه بخواند، یا می‌تواند آن را این‌طوری باز کند. اما فقط خداست که می‌تواند درک آن را باز کند، زیرا او تنها کسی است که می‌تواند این کار را انجام دهد. پس یک لحظه سرمان را خم کنیم. 

12. اکنون، ای پدر! به نام پسر محبوب تو، خداوند عیسی، اکنون با فروتنی تمام می‌آییم تا خود را بعنوان خادمین تو تسلیم کنیم، تا تو از طریق ما صحبت کنی. لب‌هایی را که صحبت می‌کنند و گوش‌هایی را که می‌شنوند ختنه کن، تا کلام توسط خدا گفته شود و توسط روح، در مردم شنیده شود. عطا کن، پدر! باشد که او کلام خدا را بگیرد و به ما خدمت کند به ‌همان‌ شکلی که نیاز داریم، زیرا ما آن را به نام او و برای جلال او می‌خواهیم. آمین!

13. اکنون، امروز صبح می‌خوانیم، درحال مطالعه هستیم. ما درحال موعظه نیستیم؛ فقط درحال مطالعه‌ی این کتاب عبرانیان هستیم. چه تعداد از آن لذت می‌برند؟ اوه، چه اوقات فوق‌العاده‌ای را سپری می‌کنیم! و اکنون فقط مطالعه‌ی دقیق، کلام بر روی کلام. باید… کلّ کتاب‌مقدس به هم متصل است. اگر کلام توسط روح‌القدس در کنار هم قرار گیرد، یک کلمه هم از جای خود خارج نیست.

14. اکنون، انسان گفته است: “کتاب‌مقدس خودش را نقض می‌کند.” من می‌خواهم آن را ببینم. من بیست‌ و‌ پنج سال است که این را درخواست کرده‌ام، و هنوز هیچ‌کس آن را نشان نداده است. کتاب‌مقدس تناقض ندارد. اگر این‌طور باشد، کتاب‌مقدس نیست. یهوه‌ی بزرگ و لایزال نمی‌توانست خودش را نقض کند، بنابراین هیچ تناقضی در کتاب‌مقدس وجود ندارد. این فقط سوء‌برداشت مردم است.

15. حال برای داشتن کمی پیش‌زمینه، به عقب برگردیم. اکنون، کتاب عبرانیان توسط پولس رسول، خطاب به عبرانیان نوشته شده است. او یکی را به افسسیان نوشت، که مردم افسس بودند، کلیسای مسیحی، یکی به رومیان در روم، یکی به غلاطیان، و یکی به عبرانیان. 

16. حال متوجه شدیم که پولس، از ابتدا یک معلم کتاب‌مقدس بوده است. این چیزی است که ما یاد گرفتیم. اینکه او زیر نظر یک معلم بزرگ، یکی از بزرگ‌ترین معلمان روزگار خود، غمالائیل، تعلیم دیده بود. و او به عهد عتیق کاملاً مسلط بود. او آن را به‌خوبی می‌دانست. اما تبدیل به جفاکننده‌ی راهی شد که راه مسیح بود، زیرا او در عهد عتیق تحت نظر معلمان آموزش دیده بود. اما معلمان، معمولاً جسمانی هستند… امیدوارم چیز اشتباهی نگویم.

17. اما معمولاً، اگر مردی فقط تعلیم و راه مدارس را داشته باشد، معمولاً جسمانی است. ببینید، الهام نشده است، زیرا به تعلیم یک دانشکده یا مدرسه تبدیل می‌شود. ما امروز آن را داریم. پرزبیتری‌ها، لوتری‌ها، پنطیکاستی‌ها، همه‌ی این مکتب‌ها نظریه‌ی خود را دارند، و آنها کتاب‌مقدس را به این شکل می‌پیچند.

18. و در عهد عتیق نیز همین‌طور بود. اما پولس که به‌خوبی آموزش دیده بود، کتب‌مقدس را با کلام می‌شناخت. اما، می‌بینید، کتب‌مقدس، مهم نیست که چقدر آنها را خوب می‌شناسید، اگر روح آنها را زنده نکند، آنگاه حرف می‌کُشد. روح حیات می‌بخشد. ببینید، باید توسط روح، حیات یابد، یا زنده شود. اگر روح، کلام را زنده نکند و آن را برای شما به واقعیت تبدیل نکند، آنگاه حرف فقط معلومات است. این جایی است که ما امروزه تعداد زیادی معترف به مسیحیت داریم، یا مسیحیان اقرار شده، که همان مفهوم فکری و اطلاعات از مسیح است.

19. سپس ما به این نکته رسیدیم: “خب، او باید چیزی را احساس می‌کرد. و تو باید کاری می‌کردی.” و، اوه، ما به همه‌ی اینها خواهیم رسید، بعد از مدتی. یکی باید فریاد می‌زد. متدیست‌ها مجبور بودند فریاد بزنند، قبل از اینکه آن را داشته باشند. پنطیکاستی‌ها قبل از اینکه آن را داشته باشند، مجبور بودند به زبان‌ها صحبت کنند. و، اوه، برخی از آنها، شِیکرها، مجبور بودند تکان بخورند. بله، آن… آنها بالا و پایین راه می‌رفتند، مردان یک طرف، زنان طرف دیگر. می‌بینید؟ شِیکرها. سپس روح‌القدس بر آنها آمده و آنها را می‌لرزاند. «آنها آن را داشتند.» اما همه‌ی اینها فقط ذهنی است. هیچ‌کدام حقیقت ندارد.

20. خدا در کلام خود زندگی می‌کند. «ایمان از شنیدن است، شنیدن کلام.» «به ایمان نجات یافته‌اید، محض فیض». نه به هر چیزی، چه بلرزید، یا به زبان‌ها صحبت کنید، یا هر اتفاق دیگری که بیفتد. این هیچ ربطی به آن ندارد. عیسی گفت: “هرکه کلام مرا بشنود و به فرستنده من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و در داوری نمی‌آید، هرکه کلام مرا بشنود و ایمان آورد.” برای او زنده شده است، «حیات جاودانی دارد»، همین است. مهم نیست چه کار کوچکی انجام می‌دهید.

21. اکنون، من مخالف تکان دادن، یا صحبت کردن به زبان‌ها، یا تکان دادن، اوه، آن فریاد زدن نیستم. اشکالی ندارد. خوب است. اما این فقط صفات است. دیدن؟ من می‌توانم یک سیب از درخت بکنم و به شما بدهم، و شما هنوز درخت را نخواهید داشت. می‌بینید؟ شما… اینها صفات هستند.

22. دروغ گفتن، دزدی، نوشیدن، سیگار کشیدن، قمار، زنا، اینها گناه نیست، اینها صفات و مشخصات بی‌ایمانی است. می‌بینید؟ این چیزی است که شما-شما… شما این کار را می‌کنید، زیرا گناهکار هستید. می‌بینید؟ اما شما ابتدا گناهکار هستید. این چیزی است که باعث می‌شود شما این کار را انجام دهید، زیرا شما ایمان ندارید. و اگر ایمان بیاورید، آن را انجام نمی‌دهید. پس محبت، شادی، آرامش، بردباری، نیکی، مهربانی، فروتنی، حلم. اینها ثمره‌ی روح‌القدس است. می‌بینید؟

23. بنابراین ما چیزهای کوچک، احساسات کوچک داریم، به این دلیل است که انسان از مسیر قدیمی و هموار کلام خارج شد. این کلام است، «ایمان از شنیدن است».

24. پس وقتی پولس… خدا پولس را برگزید. انسان متیاس را انتخاب کرد. وقتی او… آنها قرعه انداختند، اما او هرگز کاری نکرد. پس این نشان می‌دهد که کلیسا چه قدرتی دارد، که انتخاب کند، شماس‌های خود را انتخاب کند و واعظان خود را به مکان‌های مختلف بفرستد. بارها و بارها، اینها جسمانی است.

25. بگذار انسان به جایی برود که خدا او را به آنجا هدایت می‌کند. من این را دوست دارم. اگر مردم در یک کنفرانس فقط بگویند: “خب، اینجا یک کلیسای خوب است. این برادر یک کلیسای خوب ساخته است. و ما یک حیوان خانگی کوچک داریم.” آنها او را به این کلیسا می‌فرستند. نمی‌دانند که دارند خودشان را می‌کُشند. می‌بینید؟ اولاً، اگر آن مرد وارد آنجا شود، نمی‌تواند جای آن مرد دیگر را پر کند. پس آنها فقط کلیسا را تضعیف می‌کنند تا نشان دهند که به این حیوان خانگی لطف می‌کنند. همیشه همین‌طور بوده است.

26. اما من به اختیار عالی جماعت محلی اعتقاد دارم. بله. بگذارید هر کلیسا خودش باشد، کشیشان خود، شماس‌های خود، هرچه که باشد را انتخاب کند. و سپس، به این ترتیب، مردی که آنجاست اسقفی بالای سر خود ندارد. روح‌القدس می‌خواهد چیزی به آن کلیسا بگوید، آنها مجبور نیستند از کسی بپرسند که آیا می‌توانند این یا آن کار را بکنند. این فرد در تماس با روح‌القدس است. با کتاب‌مقدس به من نشان دهید که در کتاب‌مقدس چه چیزی بزرگ‌تر از یک شیخ محلی برای یک کلیسای محلی است؟ درست است. بله، آقا! حاکمیت کلیسای محلی، هر کلیسا به خودی خود. اکنون، برادری، این فوق‌العاده است. همه‌ی کلیساها باید در چنین برادری‌ای با هم باشند. اما حاکمیت کلیسای محلی!

27. به پولس توجه کنید، که یک معلم بزرگ و استاد بود، به‌خوبی آموزش دیده بود، یک روز در راه دمشق، برای دستگیری افرادی که در این راه جدید بودند، می‌رفت. حالا او صادق بود. خدا شما را براساس صداقتتان قضاوت نمی‌کند. من هرگز مردمی مخلص‌تر از مشرکان ندیده‌ام. بسیاری از آنها حتی فرزندان خود را بیهوده برای قربانی کردن به یک بت می‌کشند. مسئله صداقت نیست. یک مرد می‌تواند با خلوص نیت، اسید کربولیک مصرف کند، فکر ‌کند دارد چیز دیگری مصرف می‌کند. اخلاص شما را نجات نمی‌دهد. “راهی هست که به نظر آدمی مستقیم می‌نماید، اما عاقبت آن، طرق موت است.”

پولس وقتی با اختیار خود برای سنگسار استیفان شهادت داد، صادق بود. سال‌ها بعد، من عذرخواهی پولس را دوست دارم، او گفت: “من لایق نیستم که شاگرد یا رسول خوانده شوم، زیرا کلیسا را تا سر حد مرگ آزار دادم.” با خلوص نیت!

28. و در مسیرش، او با تجربه‌ای برخورد کرد. روح‌القدس در ستونی بزرگ از آتش بیرون آمد و او را کور کرد. حال، ما این را بررسی کرده‌ایم که آن ستون آتش، مسیح بود. و او همان ستون آتشی است که بنی‌اسرائیل را در بیابان هدایت کرد. مسیح خدا بود و خدا مسیح بود. خدا جسم شد و در بدن خداوند عیسی ساکن شد. “خدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه می‌داد.” و نشان می‌داد که او چیست.

29. در کتاب‌مقدس، اینجا و در آیات قبلی که خوانده‌ایم، آمده است که: “او خود را از فرشتگان نازل‌تر ساخت. به شکل فرشتگان در نیامد، بلکه به شکل جسم درآمد.” فرشتگان سقوط نکرده بودند، آنها نیازی به فدیه شدن ندارند. جسم سقوط کرده بود، انسان‌ها، و آنها نیاز به فدیه شدن داشتند. بنابراین، در عهد عتیق، یک مرد برای اینکه یک نجات‌دهنده باشد، ابتدا باید خویشاوند می‌بود. کتاب بزرگ روت، مدتی پیش اینجا آن را مرور کردیم. و چگونه خدا که روح است، با تبدیل شدن به یکی از ما، با ما خویشاوند شد تا ما را فدیه کند و به ما حیات جاودانی بدهد. او مجبور شد ما شود، تا ما به واسطه‌ی فیض بتوانیم مانند او شویم. 

30. و می‌بینیم که ستون آتش، بنی‌اسرائیل را هدایت کرد. و هنگامی‌که در اینجا بر روی زمین جسم شد، یک روز او را درحال صحبت می‌شنویم، و او ادعا کرد که او ستون آتش است. آنها گفتند: “تو می‌گویی که از پدر ما ابراهیم بزرگ‌تری؟”

31. او گفت: “قبل از اینکه ابراهیم باشد، من هستم.” «من هستم» که بود؟ ستون آتش در بوته‌ی مشتعل، یادبودی همیشگی در تمام نسل‌ها؛ نه تنها آن نسل، بلکه این نسل، همان ستون آتش. و ما امروز صبح سپاسگزاریم که حتی تصویر آن را داریم، که او تغییر نکرده است. او جاودانه، ابدی و مبارک است. او اکنون همان کارهایی را انجام می‌دهد که در آن زمان انجام می‌داد، و این چقدر ما را خوشحال می‌کند.

32. اما قبل از اینکه پولس این تجربه را بپذیرد… با دانستن اینکه فرشته‌ی خداوند ستون آتش بود، که مسیح بود… خب، او فرشته‌ی عهد بود، که مسیح بود. موسی بهتر فکر کرد، که ترجیح داد با قوم مسیح در مصیبت‌ها شریک شود و به دست مسیح هدایت شود تا همه‌ی گنج‌های مصر. او از مسیح پیروی کرد که به شکل ستون آتش بود.

33. سپس مسیح گفت: “من از جانب خدا آمده‌ام.” وقتی او اینجا روی زمین بود، “به نزد خدا باز می‌گردم.” پس از مرگ، تدفین، رستاخیز، بدن جلال یافته‌ی او در دست راست عظمت، برای شفاعت نشسته است. پولس دوباره او را بعنوان ستون آتش دید. نوری که تقریباً چشمانش را از بین برد. او را کور کرد.

34. پطرس دید که او به‌صورت نور وارد زندان شد و در‌حالی‌که بیرون می‌رفت، درها را مقابل او باز کرد. متوجه می‌شویم که او الف و یا، اول و آخر بود.

35. او امروز با ماست، دارد همان کارهایی را انجام می‌دهد که در آن زمان انجام می‌داد، خود را دوباره برای ما قابل مشاهده می‌کند و آن را به دنیای علمی نشان می‌دهد.

36. آه، در این ساعت بزرگ تاریکی و آشفتگی بر روی زمین، ما باید خوشحال‌ترین مردم کلّ زمین باشیم، تا شاد باشیم و بدانیم. همیشه، زمانی‌که مردم نامعتبر می‌شوند، و انواع و اقسام ایسم‌ها و چیزها در زمین وجود دارند، و با این حال، امروز، خدای واقعی و زنده، با کلام خود و شواهد قابل مشاهده‌ی خود، به ما نشان می‌دهد که او با ماست، عمل می‌کند، حرکت می‌کند، زیست می‌کند، دقیقاً همان‌طور که همیشه انجام می‌داد. ما چه مردم ممتازی هستیم که این را داریم! ما باید… پس، کتاب‌مقدس در باب دوم گفت: “ما باید این چیزها را محکم نگه داریم. پس ما چگونه رستگار گردیم اگر از چنین نجاتی عظیم غافل باشیم؟”

37. اکنون، ما به این نتیجه می‌رسیم که قبل از اینکه پولس آن تجربه را بپذیرد… حالا ما درحال نَقب زدن در آن هستیم. مهم نیست چه نوع تجربه‌ای داشته باشید، کلیسا، می‌‌خواهم چیزی از شما بپرسم. مهم نیست چقدر خوب به نظر می‌رسد، چقدر واقعی به نظر می‌رسد، ابتدا باید توسط کتاب‌مقدس آزموده شود. همیشه براساس کلام. هرگز آن را برای هیچ نوع تجربه‌ای ترک نکنید.

38. و پولس، قبل از اینکه آن را بپذیرد، به عرب شد و سه سال در آنجا ماند و این تجربه را با کلام آزمود. و وقتی برگشت، مطمئن بود. هیچ‌چیز نمی‌توانست او را ناراحت کند، زیرا او بر کلام استوار بود، تزلزل‌ناپذیر. و اینجاست که او اکنون روی می‌گرداند تا آن چیزهای بزرگی را که از عهد عتیق گفته شده بود و در عیسی مسیح آشکار شد، به این عبرانیان نشان دهد. چه شکوهی!

39. اکنون، یکشنبه‌ی گذشته، یا چهارشنبه‌ی گذشته، برادر نویل در اینجا، در باب پنجم، به جاهای بسیار بالایی رسید، زیرا این یک باب فوق‌العاده است. و دیدیم که او در باب چهارم، یکشنبه‌ی گذشته، درباره‌ی سبّت، درمورد حفظ سبّت صحبت می‌کند. آیا مطمئن هستید که امروز صبح می‌دانید حفظ سبّت چیست؟ اگر می‌دانید، بگویید  «آمین». [جماعت می‌گویند: “آمین!”]

40. سبّت «آرامی‌ای» است که ما وارد آن می‌شویم، نه از طریق روز، نه از طریق قانون، بلکه با ورود به مسیح که سبّت ماست. او سبّت ماست. ما آن را در سراسر عهد عتیق بررسی کردیم و نشان دادیم که زمانی فرا خواهد رسید که کلام “قانون بر قانون، حکم بر حکم” خواهد آمد. و او ثابت کرد که ما در روز پنطیکاست وارد آرامی او شدیم، “زیرا که خسته‌شدگان را مستریح می‌سازد.”

41. متوجه می‌شویم که “خدا یک روز را در داود معیّن نمود، درمورد روز هفتم.” و “خدا در روز هفتم آرمید.” آن را به فرزندان اسرائیل در بیابان داد. “و دوباره، او یک روز را معیّن فرمود.” چه روزی بود؟ روز خاصی از هفته؟ “روزی که آواز او را می‌شنوید، دل خود را سخت مسازید.” آن روزی است که او وارد می‌شود تا به شما یک آرامش ابدی، یک سبّت ابدی بدهد.

42. پس شما یکشنبه به کلیسا نمی‌روید تا مذهبی شوید. هنگامی‌که شما از روح خدا متولد می‌شوید، برای همیشه وارد آرامش می‌شوید، دیگر سبّت را نگه نمی‌دارید. شما در سبّت هستید، پیوسته، برای همیشه و برای ابدیّت. کتاب‌مقدس می‌گوید: “کارهای دنیوی شما به پایان رسیده است و شما وارد این آرامش مبارک شده‌اید.”

43. این پنج باب اول، عیسی را از نظر جایگاه بعنوان کاهن اعظم قرار می‌دهند. “خدا که در زمان سلف به اقسام متعدد و طریق‌‌‌های مختلف به‌وساطت انبیا به پدران ما تکلم نمود.” باب اول، آیه‌ی اول.

44. سپس تا پایان باب پنجم، می‌بینیم که او را بعنوان «ملکیصدق، که نه ابتدای ایام و نه انتهای حیات، بلکه برای همیشه کاهن بود»، نشان می‌دهد. به آن فکر کنید. این مرد بزرگ که بود؟ ما آن را در حدود دو باب، درباره‌ی کلّ زندگی او مطالعه خواهیم کرد. این مرد بزرگ که با ابراهیم ملاقات کرد، هرگز پدر و مادر نداشت. او هرگز زمانی نداشت ‌که زندگی را آغاز کرده باشد، یا هرگز زمانی نخواهد داشت که حیات او به اتمام برسد. او با ابراهیم که از کشتار پادشاه می‌آمد، ملاقات کرد.

45. توجه داشته باشید که این شخص بزرگ، هرکه بود، هنوز زنده است. او انتهای حیات نداشت. این مسیح بود که او ملاقات کرد. ما تا چند روز دیگر به مطالعه‌ی عمیقی درمورد آن خواهیم پرداخت.

46. اکنون، ما می‌خواهیم اینجا در باب پنجم شروع کنیم، فقط برای یک پیش‌زمینه کوچک قبل از اینکه به باب ششم برسیم، زیرا واقعاً یک چیز برجسته است. خوب توجه کنید. ما قصد داریم از حدود آیه‌ی هفتم این باب شروع کنیم. خب، بیایید از آیه‌ی ششم شروع کنیم.

چنان‌که در مقام دیگر نیز می‌گوید: “تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبه‌ی ملکیصدق.”
و او در ایام بشریت خود، چون‌که با فریاد شدید و اشک‌ها نزد او که به رهانیدنش از موت قادر بود، تضرع و دعای بسیار کرد و به سبب تقوای خویش مستجاب گردید،
هرچند پسر بود، به مصیبت‌هایی که کشید، اطاعت را آموخت.

47. حالا آیه‌ی نهم جایی است که می‌خواهم به آن برسم، فکر کنم برادر نویل، روز چهارشنبه به آن پرداخت. من اینجا نبودم. خوب گوش کنید: 

و کامل شده، جمیع مطیعان خود را سبب نجات جاودانی گشت.
و خدا او را به رئیس کهنه مخاطب ساخت به رتبه‌ی ملکیصدق.
که درباره‌ی او ما را سخنان بسیار است…

48. این را اینجا رها می‌کنیم، چون می‌خواهیم چند شب دیگر به ملکیصدق بپردازیم.

49. حالا می‌خواهیم برگردیم به مطالعه‌ی معمول خودمان. ای‌کاش… برای چند لحظه ادامه‌ی آیه را می‌خوانم. آیه‌ی یازدهم: 

که درباره‌ی او ما را سخنان بسیار است که شرح آنها مشکل می‌باشد، چون‌که گوش‌های شما سنگین شده است.
زیرا که هرچند با این طول زمان شما را می‌باید معلمان باشید، باز محتاجید که کسی اصول و مبادی الهامات خدا را به شما بیاموزد و محتاج شیر شدید نه غذای قوی.

امیدوارم که الآن روح‌القدس این را در اعماق وجودتان حک کند.

زیرا هرکه شیرخواره باشد، در کلام عدالت ناآزموده است، چون‌که طفل است.

50. اگر به یک نوزاد غذای گوشت قوی بدهید، او را می‌کُشید. به همین دلیل است که بسیاری از مردم می‌گویند: “آه، من باور نمی‌کنم.” و می‌روند. هنوز نوزاد هستند! آنها نمی‌توانند بفهمند. آنها نمی‌توانند آن حقیقت را درک کنند. این آنها را می‌کُشد. چیزهای بزرگ و قدرتمندی که کلیسا امروز باید بداند، اما شما نمی‌توانید آن را تعلیم دهید. آنها بر روی آن گیر می‌کنند. نمی‌دانند با آن چه کنند.

51. پولس، با این گروه عبرانی صحبت می‌کند… با این حال، او اکنون با محققان صحبت می‌کند، محققان، با تحصیلات بالا. ما متوجه می‌شویم که، در چند لحظه، بسیار عالمانه است. اما سرّ روحانی عمیق، کلیسا هنوز نسبت به آن کور است. او گفت: “درحالی‌که باید به دیگران آموزش دهید، هنوز چون طفلان هستید.”

52. اوه، می‌دانم که بسیاری بلند می‌شوند و بیرون می‌روند و می‌گویند: “اوه، من دیگر نیازی به رفتن به کلیسا ندارم. خدا را ستایش کنید، روح‌القدس آمده است، او معلم است.” وقتی این ایده را دارید، در اشتباه هستید. زیرا اگر روح‌القدس می‌خواست معلم باشد، چرا معلمان را در کلیسا قرار داد؟ می‌بینید؟ ابتدا رسولان، انبیا، معلمان، مبشران و شبانان هستند. روح‌القدس معلمان را در کلیسا قرار داد تا بتواند از طریق آن معلم تعلیم دهد. و اگر با کلام مطابقت نداشته باشد، خدا آن را تأیید نمی‌کند، پس آن نوع تعلیم صحیح نیست. باید با کلّ کتاب‌مقدس مقایسه شود و امروز همان‌قدر زنده باشد که در آن زمان بود. چیز واقعی آشکار شده است.

53. حالا توجه کنید: 

اما غذای قوی از آن بالغان است که حواس خود را به موجب عادت، ریاضت داده‌اند تا تمییز نیک و بد را بکنند.
با تمییز، بدانند که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است.

54. حالا توجه کنید. الآن داریم درس خودمان را شروع می‌کنیم. حالا با این پس‌زمینه‌ی عالی، به سراغ آیه‌ی نخست برویم. 

بنابراین، از کلام ابتدای مسیح در گذشته…

دارد چه می‌گوید؟ تمام این پنج باب اول بر مسیح قرار داده شده است تا نشان دهد او کیست. اکنون ما درحال ترک آن اصول تعالیم مسیح هستیم.

55. ما او را چه می‌یابیم؟ ما دریافتیم که او یهوه خدای بزرگ است که در جسم آشکار شده است. ما دریافتیم که او نه یک نبی، بلکه پری الوهیت در جسم است. او یهوه‌ی جسم شده بود. و بدن، عیسی، فقط او را مسکن می‌داد. خدا در انسان ساکن شده بود. خدا از طریق انسان، با باکره‌زایی پسر خود، با انسان مصالحه می‌کند. و یهوه، روح، در او ساکن بود.

56. اکنون، چند ‌نفر تعلیم مربوط به الوهیت را به یاد می‌آورند، اینکه چگونه به عقب برگشتیم و خدا را مانند رنگین‌کمان بزرگ با تمام جنبه‌های مختلف روح‌ یافتیم، که چگونه بود؟ و سپس لوگوس از خدا خارج شد که به تئوفانی تبدیل شد و آن به شکل یک انسان بود. و موسی عبور کردن آن را در شکاف صخره دید. و سپس آن تئوفانی کاملاً به جسم انسانی تبدیل شد، مسیح.
و چگونه دریافتیم که ما به فیض او حیات ابدی داریم. حال، کلمه‌ی «ابدالآباد» به معنای «برای یک مقطع؛ برای یک مدت زمان» است. در کتاب‌مقدس آمده است: “تا ابدالآباد”، یک پیوند. اما «ابد» فقط به معنای «یک زمان» است. اما ابدی به معنای جاودان است. و فقط هرچیزی که آغازی داشته باشد، پایانی دارد، اما چیزهایی که آغازی نداشته‌اند، پایانی ندارند. پس خدا آغازی نداشت و پایانی هم ندارد.

57. و بنابراین، ملکیصدق، کاهن بزرگ، مانند یک انسان، نه آغازی داشت و نه پایانی دارد. و هنگامی‌که ما، از طریق آن تئوفانی،که به شکل خدا ساخته شدیم، قبل از اینکه جهان ساخته شود؛ هنگامی‌که آن تئوفانی جسم شد و در میان ما ساکن شد، پس از طریق مرگ او، خود ما روح او را دریافت می‌کنیم و پایانی نداریم؛ حیات ابدی؛ نه فرشتگان، بلکه مردان و زنان. اوه، من… به نوعی، ای‌کاش می‌توانستم آن را به گونه‌ای بیان کنم که مخاطبانم آن را درک کنند! شما هرگز یک فرشته نخواهید بود. خدا فرشتگان را ساخت، اما انسان را آفرید. و آنچه خدا انجام می‌دهد از خود خداست که به اندازه‌ی خدا ابدی است. و انسان به اندازه‌ی خالقش ابدی است، زیرا از ابدیت ساخته شده است.

58. اما گناه پایانی دارد، رنج پایانی دارد. بنابراین، جهنم ابدی نمی‌تواند وجود داشته باشد. جهنم، آتش و گوگرد وجود دارد، ما این را می‌دانیم، اما جهنم ابدی وجود ندارد. فقط یک نوع حیات ابدی وجود دارد و آن متعلق به خداست. اگر قرار است تا ابد رنج بکشید، پس حیات ابدی دارید. جهنم پایانی دارد، ممکن است میلیاردها سال باشد، اما درنهایت به پایان می‌رسد.

59. کتاب‌مقدس در هیچ کجا نمی‌گوید که آنها برای همیشه رنج می‌برند، می‌گوید: “تا ابدالآباد.” یونس هم فکر می‌کرد که «برای همیشه» در شکم نهنگ است. «همیشه» یک فاصله یا یک محدودیت زمانی دارد. اما «ابدی» دائمی است، نه آغازی دارد و نه پایانی. مثل یک حلقه، یک دایره است. و با گذشت زمان، ما فقط درحال چرخش حول انگیزه‌های بزرگ خدا هستیم.

60. انگیزه‌ی خدا این بود که انسان را به شکل خود بسازد، تا با او معاشرت کند. و او را یک موجود ملموس ساخت. حال، گناه ما را به مکانی از فساد کشانده است، اما این هرگز برنامه‌ی خدا را متوقف نمی‌کند. و، ای دوست گناهکار! امروز، اگر از روح خدا تولد تازه نداشته باشی، در جایی پایان خواهی داشت. و پایان شما هرج‌و‌مرج، ویرانی، رنج و بدبختی است. اما برای شما که به خداوند عیسی ایمان آورده‌اید و او را بعنوان نجات‌دهنده‌ی شخصی خود پذیرفته‌اید، این به همان اندازه ابدی است که خدا ابدی است. شما پایانی ندارید. “من به آنها حیات ابدی، زوئی می‌دهم، حیات خود خدا، و آنها هرگز هلاک نخواهند شد و حتی به داوری نخواهند آمد، بلکه از موت به حیات منتقل شده‌اند.” او همین بود. به همین دلیل آمد.

61. اکنون، عیسی، در آمدنش، از طریق کهانتش، فقط محض همدردی نیامد. بسیاری از افراد این‌گونه تعلیم می‌دهند که او آمده است و می‌گوید: “خب، شاید اگر رنج بکشم، منظره‌ی رقت‌انگیزی خواهم بود و مردم مطمئناً به‌سوی من خواهند آمد.” این یک خطاست. هیچ آیه‌ای برای این وجود ندارد.
زیرا، هرکسی که قرار است نجات یابد، خدا آنها را قبل از اینکه جهان شکل بگیرد، می‌شناخت. کتاب‌مقدس این را می‌گوید. خدا نمی‌خواهد که کسی هلاک شود. او می‌خواهد همه‌ی آنها به توبه برسند. اما، بعنوان خدا، با پیش‌دانی خود آن را می‌شناخت.

62. به رومیان، باب هشتم نگاه کنید. پولس در آنجا استدلال می‌کرد، درمورد برگزیدگی خدا می‌گفت: “عیسو و یعقوب، قبل از اینکه هر کدام از این نوزادان به دنیا بیایند، یا هر چیز دیگری، خدا گفت که او آنها را می‌شناخت و از عیسو متنفر بود و یعقوب را دوست داشت.” قبل از اینکه هریک از این پسران فرصتی برای ابراز قدردانی خود داشته باشند، زیرا او خدا بود. او می‌داند… او بی‌نهایت است. اگر او بی‌نهایت است، او هر کک، هر مگس، هر پشه، هر چیزی را که تا‌به‌حال روی زمین بوده می‌شناسد. او آن را می‌دانست. او خدای بی‌نهایت، ابدی، جاودان، متبارک، قادر مطلق، حاضر مطلق و عالم مطلق است. هیچ‌چیز نیست که او نداند. به همین دلیل است که می‌تواند بگوید پایان چه خواهد بود. او پایان را از ابتدا می‌دانست.

63. آنچه نبوتی است فقط دانش اوست. او وکیل ارشد است. او قاضی است. و او فقط مقداری از حکمت خود را با وکیل در میان می‌گذارد. و این همان نبوت است، که می‌تواند آن را پیشگویی کند، زیرا او می‌داند که چه خواهد شد. حال، خدایی است که ما به او خدمت می‌کنیم. نه خدای تاریخ، نه مانند بودایی‌ها و محمدی‌ها و غیره. بلکه، خدایی که در همه‌جا حاضر است، همین الآن اینجا، امروز صبح، در این خیمه همین الآن. یهوه‌ی‌ بزرگ، هستم، که خود را در فروتنی شکل داد تا شکل جسم گناه‌آلود را به خود بگیرد. او اینجاست. این کسی است که شما را فدیه کرده است. هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند این کار را انجام دهد، هیچ جا، در هیچ زمانی.

64. خدا سه نفر را در آنجا نداشت که یکی از آنها را که پسرش بود، بفرستد. خود خدا بود که به‌صورت پسر آمد. پسر آغازی دارد و پسر ابتدا داشت. برخی از شما کاتولیک‌های عزیز! کتاب شما را دارم، اصول ایمان ما، می‌گوید: “پسر بودن ابدی خدا”. چگونه می‌خواهید این کلمه را بیان کنید؟ چگونه می‌خواهید آن را حس کنید؟ چگونه می‌تواند ابدی باشد؟ این کتاب‌مقدس نیست. این کتاب شماست، «پسر ابدی». آنها… این کلمه درست نیست. زیرا هرچه پسر باشد آغازی دارد و ابدی آغازی ندارد، پس پسر بودن ابدی نیست. مسیح جسم شد و در میان ما ساکن شد. او ابتدا داشت. پسر ازلی نبود. این خدای ابدی است، نه پسر بودن. حال، او آمد تا ما را بازخرید کند، و او ما را بازخرید کرد.

65. حال، پولس، با رسیدن به آنجا، مطمئن هستم که از طریق درس‌های گذشته آن را درک کرده‌اید. ما دوباره به آن خواهیم پرداخت، در زمانی دیگر، به خواست خداوند، آیه به آیه، حالا.

بنابراین… از کلام ابتدای مسیح درگذشته، به‌سوی کمال سبقت بجوییم…

66. این آنها را دچار لغزش می‌کند. این‌طور نیست؟ بیاییم چه‌کار کنیم؟

… به‌سوی کمال سبقت بجوییم و بار دیگر بنیاد توبه از اعمال مرده و ایمان به خدا ننهیم…

67. به این توجه کنید. بیایید این کلمه‌ی«کمال» را بررسی کنیم. آیا می‌دانید که تنها یک راه برای ایستادن در حضور خدا وجود دارد؟ آن هم کامل بودن است. خدا نمی‌تواند چیزهای ناپاک را تحمل کند.

68. و شما شریعت‌گرایان! چگونه می‌توانید خود را کامل کنید، درحالی‌که هیچ‌چیز برای کامل کردن خود ندارید؟ شما در گناه متولد شده‌اید. لقاح شما در گناه بود. اشتیاق برای بودن شما در اینجا گناه بود. “در گناه متولد شده‌اید، در معصیت شکل گرفته‌اید، دروغ‌گویان به‌دنیا آمده‌اید.” حال در کجا می‌خواهید بایستید؟

69. شما کجایید، ای گناهکارانی که گفتید: “من سیگار را ترک می‌کنم. من به بهشت می‌روم.”؟ کجایید ای مسیحیان فاتر، خزه بسته و به اصطلاح مسیحی! که با صورتی غمگین در اینجا می‌گردید و می‌گویید: “خب، من عضو کلیسا هستم.”؟ ای گناهکار! درست است. مگر اینکه از روح خدا متولد شده باشید، وگرنه گم شده‌اید. این حقیقت دارد.

70. چگونه به آسمان می‌روید؟ شما می‌گویید: “من هرگز در زندگی‌ام دروغ نگفته‌ام. اوه، عزیزم! این… این از ابتدا هم یک فرشته بود.” این یک دروغ است. برای من مهم نیست که چقدر خوب هستید، شما یک گناهکار هستید. و شما هیچ‌چیز ندارید؛ هیچ کشیش، هیچ اسقف، هیچ کاردینال، هیچ پاپ و هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند شما را نجات دهد، زیرا او مثل شما در همان قایق شماست. ما طی چند دقیقه‌ی آینده به آن خواهیم پرداخت. فقط در همان شکلی که او بود. پاپ روم در گناه متولد شد، در معصیت شکل گرفت، دروغ‌گو به‌دنیا آمد، از میل جنسی یک مرد و یک زن متولد شد. چگونه می‌توانید از آن عدالت و پارسایی به‌دست آورید؟

71. “خب، پدر و مادرش هم به همین شکل به دنیا آمدند، و آنها هم به همین شکل به دنیا آمدند، و مادربزرگ و پدربزرگش و به همین ترتیب به عقب.” این گناه است، از همان ابتدا.

72. پس چه کسی می‌تواند بگوید که این مقدس است و آن مقدس است؟ تنها یک چیز مقدس است، آن هم عیسی مسیح، پسر خدای زنده، که کامل ساخته شده است. و نیاز ما این است که کامل شویم. حالا، چگونه می‌توانیم کامل شویم؟ خودتان امتحان کنید. من دوست ندارم تلاش کنم تا به بهشت بروم براساس اینکه “من پنج دقیقه پیش به دنیا آمده‌ام و الآن از دنیا می‌روم.” من فنا خواهم شد. اگر هیچ فکر شیطانی‌ای در زندگی‌ام نداشته باشم، اگر هیچ حرف بدی در زندگی‌ام نزده باشم، اگر هیچ‌چیز بدی را ندیده باشم، هیچ فکر بدی نکرده باشم، یا هیچ‌چیز، من مثل دیوارهای کثیف جهنم به همان اندازه آلوده و سیاه هستم. من گناهکارم.

73. ممکن است من در زندگی در اتاقی بسته بمانم، مانند بعضی از خواهران کَرمَلی یا چیزی شبیه به آن، و هرگز دنیا را نبینم، در آنجا بمانم و تمام عمرم را دعا کنم، کارهای خوب انجام دهم، میلیاردر به دنیا بیایم و تمام دارایی‌هایم را به فقرا بدهم، همچنان گناهکارم و به جهنم خواهم رفت. بله، آقا!

74. ممکن است به کلیسای لوتری، باپتیست، پنطیکاستی یا پروتستان بپیوندم، وقتی‌که هنوز در فهرست نوزادان هستم، و وفادار به آن کلیسا تا صد سال زندگی کنم، و زندگی‌ام گرفته شود، و هیچ‌کس نتواند به نقطه‌ای در زندگی من اشاره کند، و بگوید: “او حتی یک فکر بد هم نداشته است.” به همان اطمینانی که اکنون اینجا ایستاده‌ام، به جهنم خواهم رفت.

75. من گناهکارم. این درست است. من هیچ‌چیزی ندارم. هیچ راهی وجود ندارد که بتوانم قیمتی بپردازم. خدا مرگ را می‌طلبد. و اگر من زندگی خود را بدهم، اگر زندگی‌ام را بدهم، پس چگونه می‌توانم توبه کنم؟ زیرا، بدهی باید اول پرداخت شود. و خدا تنها کسی بود که می‌توانست حیاتش را بگذارد و دوباره آن را برگیرد. بنابراین او می‌توانست گناه شود، و زندگی‌اش را بگذارد و دوباره آن را برگیرد و آن را «عدالت» بنامد. و بدهی پرداخت شد. بفرمایید.

76. حالا بگذارید به انجیل متّی، باب هشتم، شاید هم باب هفتم یا هشتم، نگاه کنیم. ببینیم عیسی در اینجا چه می‌گوید. درست است. این متّی، باب پنجم است. و… عیسی درحال موعظه‌ی «خوشابحال‌ها» است، آیه‌ی 47.

و هرگاه برادران خود را فقط سلام گویید چه فضیلت دارید؟ آیا باج‌گیرها چنین نمی‌کنند…؟ (دقت کنید.)
پس شما کامل باشید… (چه؟)
پس شما کامل باشید، چنان‌که پدر شما که در آسمان است، کامل است..

این فرمان عیسی بود: “چنین باشید.”

77. آنها می‌گویند: “هیچ‌کس نمی‌تواند کامل باشد، کتاب‌مقدس گفته است، «هیچ‌کس کامل نیست.» این هم تناقض شما.” آیا این‌طور است؟ بسیار خب.

78. شما نمی‌توانید در خودتان کامل باشید. اگر به کاری که انجام داده‌اید اعتماد کنید، گمراهید. “پس شما کامل باشید، چنان‌که پدر شما که در آسمان است، کامل است.” حالا:

پس کامل باشید، چنان‌که پدر شما که در آسمان است، کامل است.

79. “بنابراین…” حالا باب پنجم، باب ششم کتاب عبرانیان.

بنابراین، از کلام ابتدای مسیح درگذشته، به‌سوی کمال سبقت بجوییم…

80. حالا، شما، خیمه‌ی برانهام! اوه، من می‌دانم، “ما شفا داریم.” این شگفت‌انگیز است. “ما رویا داریم.” اوه، این… این عالی است. شما رویاهای روحانی دارید و گاهی اوقات آنها رویاهای روحانی نیستند. و… و گاهی اوقات شما… “ما، ما تلاش می‌کنیم به فقرا کمک کنیم. ما هرچه می‌توانیم انجام می‌دهیم.” اوه، این خوب است، اما چیزی نیست که الآن درموردش صحبت می‌کنیم. ما وارد مرحله‌ی دیگری می‌شویم.

… رها کردن… تعلیم…

81. “آه، بله، ما تعالیم مسیح را داریم. ما باور داریم که او پسر خدا بود، از طریق باکره‌زایی به دنیا آمد. ما اینها را باور داریم، با تمام اینها.” این عالی است.

82. اما، “آن را رها کرده، به سمت کمال سبقت جوییم.” اوه، وای! کاش صدای رئیس فرشتگان را داشتم تا این را به جایی برسانم که شما بتوانید آن را ببینید. حالا او می‌گوید: “تمام تعلیمم مسیح را رها کرده…” تمام آنچه که از الهیدانان و همه‌ی علم الهیات می‌دانیم، همه درباره‌ی الوهیت مسیح، اینکه او خدا بود که به جسم درآمد، تمام این مسائل دیگر.

83. پولس ادامه می‌دهد که همه‌ی اینها را در اینجا توضیح می‌دهد، فقط در چند دقیقه. بیایید کمی بخوانیم، قبل از اینکه به آن برسیم.

… و بار دیگر بنیاد توبه از اعمال مرده…

ما این را باور داریم.

… و ایمان به خدا ننهیم، 

ما این را باور داریم.

و تعلیم تعمیدها…

ما باور داریم که باید تعمید یابیم، این را باور داریم.

… و نهادن دست‌ها،

ما به دست‌گذاری ایمان داریم. درست است، همه‌ی اینها.

… و قیامت مردگان…

84. ما این را باور داریم. حالا دقت کنید. شما می‌بینید که «داوری» استفاده شده است، «ابدی». این برای همیشه است. وقتی داوری از جانب خدا گفته می‌شود، برای همیشه است. پس بعد از اینکه داوری اعلام شود، دیگر مصالحه‌ای در کار نخواهد بود. حالا می‌توانید درک کنید چرا خدا باید به اصطلاح ما، داروهای خود را بگیرد. وقتی او انسان را بخاطر گناه محکوم کرد، تنها راهی که می‌توانست مصالحه کند، این بود که خود بجای انسان بیاید. تنها راهی که او می‌توانست مصالحه یابد، یا ما را مصالحه دهد، این بود که جای ما را بگیرد و گناهکار شود. خدا، یهوه، گناهکار شد و حیات خود را داد.

85. حالا، شما می‌توانید حیات خود را بعنوان یک گناهکار بدهید تا برای یک علت بمیرید. پولس گفت: “اگر بدن خود را بسپارم تا سوخته شود، به‌ جهت قربانی، همچنان هیچ هستم.” زیرا این کار اثر نخواهد داشت. ببینید، وقتی می‌میرید، رفته‌اید. اگر شما بعنوان یک گناهکار بمیرید، فنا می‌شوید.

86. “اما خدا در جسم نازل شد و گناه را در جسم محکوم کرد، درحالی‌که به‌صورت جسم گناه‌آلود درآمد.” زیرا او خدا بود، و بدن خود را برانگیخت، پس او تبرئه‌کننده است.

87. حالا، همه‌ی این‌ها، پولس گفت: “به سمت کمال سبقت بجوییم.” حالا چه؟

… از داوری جاودانی.
… و این را بجا خواهیم آورد… هرگاه خدا اجازت دهد. (آیه‌ی سوم)

88. حالا، “به سمت کمال سبقت بجوییم.” عیسی گفت: “پس شما کامل باشید، چنان‌که پدر شما که در آسمان است، کامل است.”
و ما همه محکومیم. مهم نیست که چه‌کار کنیم، ما محکومیم. ما محکوم به دنیا آمده‌ایم. مادر و پدر شما محکوم به دنیا آمده‌اند. شما، تمام اجداد شما، در گناه به دنیا آمده‌اند، در معصیت سرشته شده‌اند. پس چگونه می‌خواهید این را به‌دست آورید؟ چگونه می‌خواهید کامل شوید؟ اگر هیچ کاری نکردید، دزدی نکردید، دروغ نگفتید، هیچ کاری در زندگی‌تان نکردید، باز هم محکومید. شما قبل از اینکه اولین نفس را بکشید محکوم بودید. درست است. و شما قبل از اینکه اولین نفس را بکشید محکوم شده بودید. زیرا شما توسط خواسته‌ی جنسی پدر و مادر خود که از طریق عمل خود، شما را به این دنیا آوردند، داوری شدید. و خدا آن را در ابتدا محکوم کرد. شما از ابتدا محکوم شده‌اید. پس از کجا می‌خواهید کمال را بیابید؟

89. دقت کنید. لحظه‌ای به باب دهم کتاب عبرانیان نگاه کنیم. توجه کنید. می‌خواهم کمی از باب نهم، آیه‌ی یازده را بخوانم.

لیکن مسیح چون ظاهر شد تا رئیس کهنه نعمت‌های آینده باشد، به خیمه‌ی بزرگ‌تر و کامل‌تر و ناساخته شده به دست یعنی که از این خلقت نیست.

90. حالا ببینید، در خیمه‌ی قدیم… توجه کردید؟ همان‌طور که می‌بینید، خیمه‌ی قدیمی پرده‌ای داشت که تابوتی را که خدا در آن سکونت داشت، می‌پوشاند. چند نفر این را می‌دانند؟ حتماً. خب، آن خیمه‌ی دستی که از پوست بزهای رنگ شده ساخته شده بود و غیره، برای پنهان کردن حضور خدا ساخته شده بود. چند نفر می‌دانند که فقط یک نفر می‌توانست در آن داخل شود، آن هم فقط یک بار در سال؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] قطعاً. آن شخص هارون بود که یک بار در سال می‌رفت. و او باید مسح می‌شد. و، آه، چه شرایطی! و او باید آتش در دست می‌داشت؛ و اگر بدون آن می‌رفت، به محض اینکه پرده را کنار می‌زد، می‌مرد. او باید داخل می‌رفت، چراغ‌ها را روشن می‌کرد و بر روی تخت‌ِ رحمت خون می‌پاشید، که نشان ‌دهنده‌ی مرگ و جانشینی بود، تا زمانی‌که مسیح آمد تا آن را تکمیل کند.

91. اما حالا، خدا در نوع دیگری از خیمه قرار گرفت. و آن خیمه چه‌کسی بود؟ عیسی. و خدا در درون عیسی بود، و او مخفی بود، اما او دنیا را به‌وسیله‌ی تجلی خود با خویش مصالحه می‌داد. مسیح خدا را آشکار کرد. او گفت: “این من نیستم که کارها را انجام می‌دهم. پدر من است که در من ساکن است. من هیچ‌کاری از خود انجام نمی‌دهم، جز آنچه می‌بینم که پدر انجام می‌دهد. پدر در من است، و او این رویاها را به من نشان می‌دهد، و سپس من همان‌طور که پدر به من گفته است، عمل می‌کنم.” می‌فهمید؟ خدا در بدن انسانی ساکن بود، نه پشت پوست بزهای رنگ شده، بلکه درحال زندگی و حرکت. خدا دست داشت؛ خدا پا داشت؛ خدا زبان داشت؛ خدا چشم داشت؛ و آن شخص عیسی بود. او آنجا بود.

92. حالا، او رفت، و روح در آن بدن وارد شد، تا از طریق مرگ او، کلیسا را کامل کند و کلیسا را تسلیم کند. و سپس همان روحی که در عیسی بود، در کلیساست، همان کارهایی را که مسیح انجام داد، انجام می‌دهد. “پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید؛ اما شما مرا خواهید دید، زیرا با شما خواهم بود، حتی در شما، تا انقضای عالم.”

93. حالا به این گوش دهید. 

لیکن مسیح چون ظاهر شد تا رئیس کهنه نعمت‌های آینده باشد، به خیمه بزرگ‌تر و کامل‌تر و ناساخته شده به دست یعنی که از این خلقت نیست.

او با دست ساخته نشده بود. چگونه متولد شد؟ تولد از باکره. 

و نه به خون بزها و گوساله‌‌‌ها، بلکه به خون خود، یک مرتبه فقط به مکان اقدس داخل شد…

94. می‌دانید که خون از جنس مرد است. و سپس کسی گفت: “آه، عیسی یهودی بود.” او یهودی نبود. “آه، ما با خون یهودی نجات یافته‌ایم.” نه، این‌گونه نیست. اگر ما با خون یهودی نجات می‌یافتیم، هنوز در گناه می‌بودیم.
عیسی نه یهودی بود و نه از امت‌ها بود. او خدا بود: خدای پدر، روح و آن نادیده. “خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد.” او خدا را آشکار کرد، آنچه که خدا بود.

95. حالا کلیسای او باید خدا را آشکار کند، تا نشان دهد خدا چیست. می‌بینید؟
ما چه می‌کنیم؟ خود را سازماندهی می‌کنیم و می‌گوییم: “من هیچ کاری با آنها ندارم. آنها متدیست هستند. آنها پروتستان هستند. من هیچ کاری با آنها ندارم. من باپتیست هستم. من پنطیکاستی هستم.” ها! با چنین انگیزه‌هایی، شما فنا شده‌اید. درست است.

96. چه کسی می‌تواند به خود ببالد؟ چه کسی می‌تواند چیزی بگوید؟ نگاه کنید به ننگی که پرزبیتری‌ها آورده‌اند. نگاه کنید به ننگی که باپتیست‌ها آورده‌اند. نگاه کنید به ننگی که کاتولیک‌ها آورده‌اند. نگاه کنید به ننگی که پنطیکاستی‌ها، ناصری‌ها، و پیروان تقدس آورده‌اند. نگاه کنید به بقیه‌ی آنها.
اما من شما را به چالش می‌کشم که حتی یک انگشت بر آن بگذارید. یک انگشت بزنید، وقتی که خداوند قادر متعال گفته است: “این است پسر حبیب من که از سکونت در او خشنودم، او را بشنوید.” ایناهاش، آن کامل.

97. حالا بیایید کمی بیشتر بخوانیم. 

نه به خون بزها و گوساله‌‌‌ها، بلکه به خون خود، یک مرتبه فقط به مکان اقدس داخل شد و فدیه‌ی ابدی (متوجه می‌شوید؟)… را برای ما یافت.

98. نه اینکه امروز نجات پیدا کنیم، و سپس وقتی که هفته‌ی بعد بیداری شروع می‌شود، دوباره نجات پیدا کنیم، و سپس، اوه، ما به گناه باز ‌گردیم و دوباره نجات پیدا کنیم. شما یک‌ بار، برای همیشه نجات یافته‌اید. درست است. دیگر نجات، نجات، نجات نیست. «فدیه‌ی ابدی»! “هرکه کلام مرا بشنود و به فرستنده‌ی من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و در داوری نمی‌آید، بلکه از موت تا به حیات منتقل گشته است.” زمان گذشته، “از موت به حیات منتقل گشته است.” زیرا او تکان خورده است؟ زیرا به شیوه‌ای خاص غسل تعمید گرفته است؟ زیرا خون در دستش بود؟ “زیرا او به پسر یگانه خدا ایمان آورده است.” این‌گونه است که ما فدیه‌ی ابدی داریم.

99. حالا گوش کنید: 

زیرا هرگاه خون بزها و گاوان و خاکستر گوساله چون بر آلودگان پاشیده می‌شود، تا به طهارت جسمی مقدس می‌سازد،
پس آیا چند مرتبه زیاده، خون مسیح که به روح ازلی خویشتن را بی‌عیب به خدا گذرانید، ضمیر شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خدای زنده را خدمت نمایید؟
100. “از موت به حیات منتقل شده‌ایم.” چه اهمیتی دارد که دنیا چه فکر می‌کند؟ چه اهمیتی دارد که همسایه‌تان چه فکر می‌کند؟ ضمیر ما مرده است و ما از طریق روح خدا دوباره زنده شده‌ایم و تولدی دوباره یافته‌ایم تا خداوند حقیقی و زنده را خدمت کنیم. بفرمایید.

101. حالا به آیه‌ی دهم بروید… عذر می‌خواهم، باب دهم، درست مقابل صفحه.

زیرا که چون شریعت را سایه‌ی نعمت‌های آینده است، نه نفس صورت آن چیزها، آن هرگز نمی‌تواند هر سال به همان قربانی‌‌‌هایی که پیوسته می‌گذرانند، تقرب جویندگان را ک-ا-م-ل گرداند.

ک-ا-م-ل، اینجا نوشته است، «کامل».

… از کلام ابتدای مسیح درگذشته، به‌سوی کمال سبقت بجوییم…
پس شما کامل باشید، چنان‌که پدر شما که در آسمان است، کامل است.

102. “شریعت را سایه‌ی نعمت‌های آینده است.” تمام احکام و مراسم و تعمیدها و… و تمام چیزهایی که داشتند، “هرگز نمی‌توانند پرستنده را کامل کنند.” اما خدا «کامل» را می‌طلبد.

103. به کلیسای ناصری بپیوندید، هرگز شما را کامل نخواهد کرد. به کلیسای باپتیست یا پنطیکاستی بپیوندید، هرگز شما را کامل نخواهد کرد. خوب و وفادار بودن شما، هرگز شما را کامل نخواهد کرد. شما نمی‌توانید به شایستگی در یک چیز اتّکا کنید. چیزی درمورد شما وجود ندارد که شایستگی داشته باشد. شما فناشده هستید. می‌گویید: “خب، من شریعت را نگه می‌دارم. روز شنبه را رعایت می‌کنم. این را انجام می‌دهم، تمام احکام خدا را انجام می‌دهم.”

104. پولس گفت: “تمام این چیزها را کنار بگذاریم.”

105. “این درست است، اما ما این کار را انجام خواهیم داد. مردم را تعمید خواهیم داد و برای شفا و چیزهای دیگر دست بر ایشان خواهیم گذاشت.”

106. می‌توانیم هرکدام از این موارد را آیه به آیه بررسی کنیم. تعمید، ما به آن ایمان داریم. «یک امید، یک خداوند، یک ایمان، یک تعمید». ما به تعمید ایمان داریم. ما به رستاخیز مردگان ایمان داریم. کاملاً درست. ما ایمان داریم که عیسی مرد و برخاست. ما به آن ایمان داریم. «دست‌گذاردن بر بیماران»، این چیزی است که کلام گفته است. “این آیات همراه ایمان‌داران خواهد بود. اگر بر بیماری دست بگذارند، شفا خواهند یافت.” ما به آن ایمان داریم.
اما این چیست؟ پولس گفت: “تمام اینها اعمال مرده است.” این چیزی است که شما انجام می‌دهید.

107. “به سمت کمال سبقت بجوییم.” اوه، خدایا! ما داریم وارد خیمه می‌شویم، نه بنیاد، خود خیمه. بنیاد آن است: شریعت، عدالت، و… و… و پیوستن به کلیسا، تعمید گرفتن، و گذاشتن دست‌ها بر دیگران. اینها همه دستورات کلیسا هستند.
“اما به‌سوی کمال سبقت بجوییم.” و فقط یک نفر کامل است، و آن عیسی است.

108. چگونه وارد او شویم؟ “از طریق متدیست؟” نه. “پنطیکاستی؟” نه. “باپتیست؟” نه. “از طریق هر کلیسایی؟” نه. “کاتولیک رومی؟” نه.

109. چگونه وارد آن شویم؟ رومیان 1:8 

پس هیـچ قصـاص نیست بر آنانی که در مسیح عیسی هستند… که برحسب جسم (امور این دنیا) رفتار نمی‌کنند، بلکه برحسب روح. (که توجهی به اینکه دنیا چه می‌گوید، ندارند.)

110. حتی اگر بیمار باشید، و دکتر بگوید: “شما خواهید مرد.” به آن توجه نمی‌کنید، اصلاً شما را اذیت نمی‌کند.

111. اگر به شما بگویند: “شما باید کاتولیک شوید تا نجات یابید، یا پرزبیتری، یا باید این کار را انجام دهید.” به آن توجه نمی‌کنید.
“پس هیـچ قصـاص نیست بر آنانی که در مسیح عیسی هستند، که برحسب جسم، یعنی چیزهایی که می‌بینند، رفتار نمی‌کنند، بلکه بر حسب روح.” هر چیزی که شما با چشمان خود می‌بینید، زمینی است.

112. اما آن چیزهایی که شما در روح خود می‌بینید، از طریق کلام! کلام آینه‌ای است که منعکس کننده و نشان‌ دهنده‌ی این است که او چه کسی است و شما چه کسی هستید. هللویاه! اوه خدایا! این به شما می‌گوید. این تنها کتاب در دنیاست که به شما می‌گوید از کجا آمده‌اید، که هستید، و به کجا می‌روید. به من هر صفحه‌ای از ادبیات را نشان دهید، هر کتاب علمی یا هر چیز دیگری که تابحال مکتوب شده است، هیچ کدام نمی‌توانند این را به شما بگویند. این آینه‌ی خداست که نشان می‌دهد او چه کسی است و شما چه کسی هستید. سپس در میان آن خط خون است که نشان می‌دهد شما چه کسی می‌توانید باشید، اگر بخواهید انتخاب کنید.

113. “به یک روح…” حالا، اول قرنتیان 12. چگونه به آن بدن وارد شویم؟
“با دست دادن؟” نه، قربان! “با پیوستن به کلیسا؟” نه، قربان! “با تعمید به عقب، به جلو؟ به نام پدر، پسر و روح‌القدس؟ به نام عیسی مسیح؟ به نام رز شالوم، سوسن وادی‌ها، ستاره صبح؟ هر چیزی که بخواهید؟”
این هیچ ربطی به آن ندارد. “فقط یک پاسخ از ضمیر صالح به خدا.” و با این حال ما جر و بحث می‌کنیم، می‌سوزیم و اختلاف ایجاد می‌کنیم. درست است. “اما تمام اینها اعمال مرده است.” ما به‌سوی کمال خواهیم رفت.

114. این چیزهایی است که من انجام دادم. یک خادم شما را تعمید داد. خواه شما را رو به جلو یا عقب تعمید داده باشد، یا سه بار، چهار بار، یا یک بار، یا هرطور که انجام داده، این ربطی به آن ندارد. شما درهرصورت به مشارکت آن کلیسا تعمید یافته‌اید، و به آن کلیسا نشان می‌دهید که به مرگ، دفن و رستاخیز مسیح ایمان دارید. دست‌گذاری برای شفای بیماران، این عالی است، اما، همه جسمانی است، و آن بدن دوباره خواهد مرد، همان‌طور که شما زنده هستید. آن دوباره خواهد مرد. “حالا بیایید تمام اینها را کنار بگذاریم و به‌سوی کمال سبقت بجوییم.”

115. چگونه به کمال برسیم؟ این چیزی است که می‌خواهیم بدانیم. 

… مسیح کامل کرده است… 

“خداوند معصیت تمام ما را بر او نهاد. به سبب تقصیرهای ما مجروح و به سبب گناهان ما کوفته گردید. و تأدیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخم‌های او ما شفا یافتیم..” این بدنی است که ما می‌خواهیم به آن برسیم. این بدن است. چرا؟ چون اگر شما در آن بدن باشید، هرگز داوری نخواهید شد، هرگز طعم موت را نخواهید چشید. شما از تمام موت، داوری، گناه و همه‌ی چیزهای دیگر آزاد خواهید بود، مادامی‌که در آن بدن باشید.

116. “چگونه وارد آن می‌شوید، با واعظ؟ با پیوستن به این خیمه؟” همچنان فنا شده‌اید. اصلاً نمی‌توانید بپیوندید؛ ما هیچ دفتر عضویتی نداریم. “چگونه وارد آن می‌شوید؟ با پیوستن به یک کلیسا؟” نه، قربان! “چگونه وارد آن می‌شوید؟” شما در آن تولد می‌یابید.

117. اول قرنتیان باب 12: 

زیرا که جمیع ما به یک روح در یک بدن تعمید یافتیم…

118. از طریق تعمید روح‌القدس، ما در آن بدن تعمید یافته‌ایم و از گناه آزاد شده‌ایم. خدا دیگر شما را نمی‌بیند؛ او فقط مسیح را می‌بیند. و زمانی‌که شما در آن بدن باشید، خدا نمی‌تواند آن بدن را داوری کند. او قبلاً آن بدن را داوری کرده است. او داوری‌های ما را بر عهده گرفت و ما را دعوت کرد. و از طریق ایمان، به‌وسیله‌ی فیض، ما وارد آن می‌شویم و بخشش خود را می‌پذیریم. و روح‌القدس ما را به این مشارکت با او می‌آورد. “و دیگر برحسب امور دنیا رفتار نمی‌کنیم، بلکه در روح گام برمی‌داریم.” 

حیات یافته، کلام به ما آمد. او بجای من مرد. من زنده شدم. اینجا هستم، کسی که زمانی در گناه و معصیت مرده بود، اکنون زنده شده است. تمام اشتیاق من این است که او را خدمت کنم. تمام محبت من برای اوست. تمام قدم‌هایم می‌خواهد در نام او باشد. هرجا می‌روم، هرکار می‌کنم، او را جلال می‌دهم. اگر شکار می‌کنم، اگر ماهیگیری می‌کنم، اگر فوتبال بازی می‌کنم و هر کاری که می‌کنم، باید «مسیح در من» باشد، در چنان زندگی‌ای که مردان آرزو کنند که چنین باشند؛ نه غیبت کردن، پچ‌پچ کردن و جر و بحث کردن درباره‌ی کلیساهایتان. آیا می‌فهمید؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”]
“به یک روح در یک بدن تعمید یافتیم.”
“و وقتی خون را ببینم، از شما عبور می‌کنم.”

119. گوش دهید. بیایید کمی بیشتر بخوانیم، لطفاً.

… نمی‌تواند تقرب جویندگان را کامل گرداند.

“چرا که…” آیه‌ی دوم، باب دهم. 

والاّ آیا گذرانیدن آنها موقوف نمی‌شد…

120. اگر این می‌توانست فرد را کامل کند… و خدا خواستار کمال است. اگر نگه‌ داشتن احکام، اگر انجام تمام دستورات می‌توانست شما را کامل کند، پس دیگر نیازی به هیچ‌چیز دیگری نیست؛ شما قبلاً کامل شده‌اید. زیرا وقتی شما کامل باشید، ابدی هستید. زیرا خدا تنها کسی است که ابدی است و خدا تنها کسی است که کامل است. و تنها راهی که می‌توانید ابدی باشید، این است که بخشی از خدا شوید. [فضای خالی روی نوار]

… چون‌که عبادت کنندگان، بعد از آنکه یک بار پاک شدند، دیگر حس گناهان را در ضمیر نمی‌داشتند. 

چه؟ “پرستنده‌ای که یک بار پاک شده است، دیگر حس گناه ندارد…” اگر ترجمه‌ی این را بخواهید بنویسید، «مِیل» است.

… چون‌که عبادت کنندگان، بعد از آنکه یک بار پاک شدند، دیگر حس گناهان را در ضمیر نمی‌داشتند.
… چون‌که عبادت کنندگان، بعد از آنکه یک بار پاک شدند…

121. حالا شما می‌روید و می‌گویید: “اوه، هللویاه! دیشب نجات یافتم. اما خب، خدا برکتش بدهد، آن زن باعث شد من دوباره از خدا دور شوم. هللویاه! روزی دوباره نجات خواهم یافت.” ای نادان بی‌سواد! این‌طور نیست.

122. “چون‌که عبادت کنندگان، بعد از آنکه یک بار پاک شدند، دیگر حس گناهان را در ضمیر نمی‌داشتند.” کتاب‌مقدس این را گفته است. گوش دهید، همان‌طور که ادامه می‌دهیم، فقط یک لحظه.
بلکه در اینها هر سال یادگاری گناهان می‌شود.

123. حالا برای صرفه‌جویی در زمان می‌خواهیم به آیه‌ی 8 و جایی‌که می‌خواهیم برسیم.

چون پیش می‌گوید: “هدایا و قربانی‌‌‌ها و قربانی‌‌‌های سوختنی و قربانی‌‌‌های گناه را نخواستی و به آنها رغبت نداشتی.” که آنها را بحسب شریعت می‌گذرانند.

124. آیه‌ی نهم.

بعد گفت که: “اینک می‌آیم تا اراده‌ی تو را ای خدا بجا آورم.” پس اول را برمی‌دارد، تا دوم را استوار سازد.

125. ای‌کاش زمان داشتیم تا بیشتر درباره‌ی این صحبت کنیم. تا وقتی‌که شما یک پرزبیتری، یا پنطیکاستی، یا باپتیست، یا متدیست باشید، او هیچ کاری نمی‌تواند با شما بکند. او باید اول همه‌ی اینها را کنار بگذارد، ببینید، تا بتواند دومی را برقرار سازد. تا زمانی‌که بگویید: “خب، من متدیستم.” آه، هیچ‌چیزی علیه متدیست‌ها، یا باپتیست‌ها، یا پنطیکاستی‌ها نیست. اما برادر! این کافی نیست. شما باید به‌سوی کمال بروید، یعنی به‌سوی مسیح.

126. حالا دقت کنید، فقط یک لحظه. 

و به این اراده… مقدس شده‌ایم، به قربانی جسد عیسی مسیح، یک مرتبه فقط.

127. هاه؟ بیایید فقط کمی جلوتر را بخوانیم، و آن را در ذهنتان نگه دارید. بگذارید درحالی‌که می‌خوانیم «یک بار برای همیشه» در دلتان جا بیفتد.

و هر کاهن هرروزه به خدمت مشغول بوده، می‌ایستد و همان قربانی‌‌‌ها را مکرراً می‌گذراند که هرگز رفع گناهان را نمی‌تواند کرد.
لکن او…

آیا آماده‌اید؟ حالا، جلیقه‌تان را گشوده‌اید، که این از شما عبور نکند و مستقیم به قلبتان وارد شود؟ “اما این مرد…” کدام مرد؟ نه پاپ رم، نه اسقف کلیسای متدیست، یا هر کلیسای دیگری.

لکن او چون یک قربانی برای گناهان گذرانید، به دست راست خدا بنشست تا ابدالآباد.
و بعد از آن منتظر است تا دشمنانش پای‌انداز او شوند. 

دقت کنید. عروس دارد می‌آید:

از آن‌رو که به یک قربانی مقدسان را ک-ا-م-ل گردانیده است، کامل گردانیده است. 

“تا بیداری بعدی”؟ چه چیزی گفت؟

از آن‌رو که به یک قربانی مقدسان را کامل گردانیده است.

متوجه می‌شوید؟ “به سمت کمال سبقت بجوییم.”

128. حالا شما اهل تقدس می‌گویید: “آه، بله، ما به تقدس ایمان داریم. هللویاه! ما به تقدس اعتقاد داریم.” اما شما دارید تفکر خودتان را می‌گیرید. فقط این را ترک کن و آن را ترک کن. شما می‌دانید که نباید این کار را انجام دهید.

مگر اینکه مسیح در را باز کرده باشد و آن را در قلب شما زنده کرده باشد، و شما جایی شوید که گناه مرده باشد و امیال از بین رفته باشند. سپس، او خودعدالتیِ شما را از بین می‌برد تا خود را در شما برقرار سازد. “و این مسیح، پسر خدا، در شماست، امید جلال.”

… به سمت کمال سبقت بجوییم.

129. چگونه می‌توانیم کامل شویم؟ از طریق موت مسیح. نه از طریق پیوستن به کلیسا. نه از طریق اعمال خوب خود، آنچه که انجام می‌دهیم. همه‌ی اینها خوب است. نه به‌این‌دلیل که به این روش یا آن روش تعمید گرفته‌ایم. نه به این‌ دلیل که با دست‌گذاری شفا یافته‌ایم. نه به دلیل هیچ‌یک از این چیزها، “ما به موت، دفن و رستاخیز ایمان داریم.”

130. پولس گفت: “اگر به زبان‌های مردم و فرشتگان سخن گویم،” که هم زبان‌هایی را که قابل فهم است و هم زبان‌هایی که قابل فهم نیستند و باید تفسیر شوند را شامل می‌شود. “هیچ نیستم. حتی اگر عطای علم داشته باشم و تمام حکمت خدا را درک کنم”، بتوانم کتاب‌مقدس را توضیح دهم، آن را به هم پیوند بزنم، “هیچ نیستم.” پس رفتن به مدرسه برای یاد گرفتن کتاب‌مقدس فایده‌ای ندارد، مگر نه؟ “اگر ایمانی داشته باشم که بتوانم کوه‌ها را جابجا کنم…” آنگاه کمپین‌های شفا خیلی معنی نمی‌دهند، درست است؟ “هیچ هستم، حتی اگر بدن خود را بسپارم تا سوخته شود.”

131. آنها می‌گویند: “آه، این مرد مذهبی است.”

132. ولی پولس گفت: “او هیچ نیست.”
“هرگز چیزی نشوید.”

133. “و اما اگر نبوت‌ها باشد، نیست خواهد شد و اگر زبان‌ها، انتها خواهد پذیرفت؛ جایی که همه‌ی این چیزها هستند، از بین خواهند رفت. لکن هنگامی که کامل آید، نیست خواهد گردید…” می‌بینید؟ «کامل». کامل چیست؟ محبت. محبت چیست؟ خدا. “بیایید همه‌ی این کارهای مرده و دستورات کوچک را کنار بگذاریم و به‌سوی کمال برویم.” می‌بینید؟ ما از طریق مسیح کامل می‌شویم. چگونه وارد آن شویم؟ از طریق تعمید روح‌القدس.

134. “بسیار خب، چه اتفاقی می‌افتد؟” شما از موت به حیات منتقل شده‌اید.

135. “خب، باید بلرزم، بپرم، کاری انجام دهم؟” شما نیازی به انجام هیچ کاری ندارید. قبلاً این کار را کرده‌اید، خدا شما را از موت به حیات آورده است و شما زنده هستید. سپس، ثمرات زندگی شما آن را نشان می‌دهند.

136. بسیاری از شما متدیست‌ها و ناصری‌ها با سختی هرچه تمام فریاد می‌زدید، و بعد ذرت از زمین یک مرد می‌دزدید، درست است، هر کاری که می‌توانستید انجام می‌دادید.

137. بسیاری از شما پنطیکاستی‌ها به زبان‌ها صحبت می‌کردید، مانند ریختن نخود روی پوست گاو، درست است، می‌رفتید و با زن مرد دیگری فرار می‌کردید، هر کاری می‌کردید. این همان نیست، برادر!

138. سعی نکنید که هر احساس یا چیزی را جایگزین روح‌القدس کنید. وقتی تولد تازه بیاید، شما تغییر می‌کنید. نیازی به انجام هیچ کاری برای اثبات آن ندارید. زندگی شما آن را اثبات می‌کند، همان‌طور پیش می‌روید. شما محبت، صلح، بردباری، مهربانی، فروتنی و صبر هستید. این شما هستید، و تمام دنیا انعکاس عیسی مسیح را در شما می‌بیند.

139. حالا، صحبت به زبان‌ها، فریاد زدن در آنجا، اینها فقط ویژگی‌هایی هستند که دنبال این نوع حیات می‌آیند.
و شما می‌توانید این ویژگی‌ها را تقلید کنید و هرگز آن حیات را نداشته باشید. ما این را می‌بینیم. چند نفر می‌دانند که این درست است؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] مطمئناً، شما می‌دانید. حتماً، قطعاً شما می‌دانید. شما این را در اطراف خود می‌بینید.

140. بنابراین، هیچ‌چیزی که بگویید نمی‌تواند گواه روح‌القدس باشد، مگر اینکه حیاتی که زیست می‌کنید باشد. حالا، اگر می‌خواهید به زبان‌ها صحبت کنید، این کاملاً خوب است، البته اگر زندگی‌ای را که باید از آن پشتیبانی کند، زندگی کنید. درست است. و اگر می‌خواهید فریاد بزنید، خوب است، عالی است. من هم گاهی فریاد می‌زنم، گاهی آن‌قدر خوشحال می‌شوم که نمی‌توانم یک جفت کفش بپوشم؛ انگار می‌خواهم از آنها بیرون بپرم. و این شگفت‌انگیز است. من به آن ایمان دارم.

141. من رویاها دیده‌ام و بیماران شفا یافته‌اند، مردگان برخاسته‌اند. وقتی آنها آنجا افتاده‌اند و پزشکان می‌روند و می‌گویند: “آنها تمام شده‌اند و رفته‌اند.” چند ساعت آنجا می‌مانند؛ و روح‌القدس می‌آید و رویایی نشان می‌دهد، می‌رود و آن شخص را از نو زنده می‌کند. من کسانی را دیده‌ام که ناشنوا، گنگ و نابینا بودند و معلول، و حال راه می‌روند. این… این فقط ویژگی‌هاست.

142. برادر، خیلی وقت پیش، قبل از آنکه جهان پایه‌گذاری شود؛ خدا از طریق فیض ابدی‌اش به پایین نگاه کرد، و از روی پیش‌دانی خود، من و شما را دید. او می‌دانست که در چه زمانی زندگی خواهیم کرد. او می‌دانست که چه خواهیم شد. بنابراین، از طریق برگزیدگی، او ما را پیش ار بنیان عالم برگزید تا بدون لکه با او باشیم.

143. حالا، اگر او ما را پیش ار بنیان عالم برای اینکه در او بدون لکه باشیم، برگزید، و ما همه پر از لکه به دنیا آمدیم، و هیچ‌چیزی نمی‌تواند ما را پاک کند، چگونه می‌توانیم بدون لکه باشیم؟ “او پسر یگانه‌اش را فرستاد، که هرکه به او ایمان آورد، انتهای حیات نداشته باشد، بلکه حیات ابدی داشته باشد؛ هرگز هلاک نشود، بلکه حیات ابدی داشته باشد.” پس وقتی ما وارد او می‌شویم، از طریق ایمان، از طریق فیض نجات می‌یابیم، از طریق فراخوان روح‌القدس.

144. پیش از آنکه بدنی روی این زمین باشد، بدن‌های شما در اینجا قرار داده شده بود. از کلسیم، پتاسیم، رطوبت، نور کیهانی و نفت و غیره، شانزده عنصر ساخته شده‌اند. و روح‌القدس شروع به حرکت بر روی زمین کرد، و همان‌طور که این کار را می‌کرد، اولین چیزی که پیش آمد، گل عید پاک بود. سپس مقداری علف، پرندگان و بعد از مدتی انسان را پیش آورد.

145. حالا، او هیچ‌وقت زنی از خاک زمین نساخت. او از ابتدا زن را از مرد ساخت؛ مرد و زن یکی هستند. بنابراین او از پهلوی آدم یک دنده برداشت و یک زن ساخت تا کمک‌کننده‌اش باشد. و سپس گناه وارد شد. بعد از اینکه گناه وارد شد…

146. خدا هرگز مغلوب نخواهد شد، هر اتفاقی که بیفتد. او هرگز مغلوب نخواهد شد. سپس، زنان شروع به آوردن مردان به زمین کردند. و خدا از طریق فیض ابدی‌اش دید که چه کسی نجات خواهد یافت، و شما را فراخواند. “کسی نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه پدر من ابتدا او را بخواند.”
“نه از خواهش کننده و نه از شتابنده است، بلکه از خدای رحم کننده.”

147. می‌گویید: “خب، من خدا را جستجو کردم. من خدا را جستجو کردم.” نه، شما هرگز این کار را نکردید. خدا شما را جستجو کرد. این طریقی است که در ابتدا بود.

148. این آدم نبود که می‌گفت: “آه پدر، پدر! من گناه کرده‌ام. کجایی؟”

149. این پدر بود که می‌گفت: “آه آدم، آدم! کجایی؟” این طبیعت انسان است. این رشته‌ی انسان است. این چیزی است که او از آن ساخته شده است.

150. “کسی نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه پدر او را جذب کند. و همه‌ی آنچه که پدر به من می‌دهد…” هللویاه! “همه‌ی کسانی که می‌آیند، به آنها حیات ابدی می‌دهم و در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید.” چه وعده‌ی مبارکی، چه وعده‌ی مبارکی از خدای آسمان! جایی که امشب به آن می‌رسیم، جایی که “او به خود قسم خورد.” کسی بزرگ‌تر نیست. شما باید به کسی بزرگ‌تر از خودتان قسم بخورید. هیچ‌کس بزرگ‌تر نیست، پس خدا به خویشتن قسم خورد. ما درحال ورود به آن هستیم، چگونه این کار را کرد و چه زمانی این کار را کرد؛ و به خود قسم خورد که ما را برخواهد انگیخت و ما را میراث خود خواهد ساخت.

151. آه، امروز صبح چقدر کامل و محکم می‌توانیم بایستیم! چطور اکنون می‌توانی نگاه کنی، حتی اگر موت مستقیماً به چشمانت نگاه کند، می‌توانی مانند پولس بگویی: “ای موت! نیش تو کجاست؟ ای گور! ظفر تو کجاست؟ لیکن شکر خدا راست که ما را به‌واسطه‌ی خداوند ما عیسی مسیح ظفر می‌دهد.” بفرمایید. چرا؟

152. “آه، تو این و آن را کردی.”

153. “می‌دانم، اما با خون او پوشیده شده‌ام.” هللویاه!

154. “به یک روح، همه‌ی ما در یک بدن تعمید یافتیم.” شما متدیست‌ها، باپتیست‌ها، پرزبیتری‌ها، هرچه که هستید، ما در یک بدن تعمید یافتیم. ما مشارکت داریم و شهروندان پادشاهی خدا هستیم، اعلام می‌کنیم که “ما از این جهان نیستیم.”

155. دختر کوچکم روز دیگری آمد و گفت: “بابا! این دختر کوچولو این‌طور کرد و آنها این‌طور کردند. ما به خانه‌شان رفتیم، آنها این‌طور کردند.” گفتم… گفت: “چرا ما این کار را نمی‌کنیم؟”

156. گفتم: “عزیزم! ما از آن جهان نیستیم. آنها در دنیای خودشان زندگی می‌کنند.”

157. گفت: “آیا ما همه روی همان زمین راه نمی‌رویم؟”

158. گفتم: “از دنیا، عزیزم! ما از آن مردم نیستیم.”

159. کتاب‌مقدس گفت، خداوند می‌گوید: “از میان آنها بیرون بیایید و جدا شوید.” ببین، تو از آنجا نیستی. و وقتی که آن طبیعت جدید به تو وارد می‌شود، نیازی به بیرون کشیده شدن از آنجا نداری. تو نمی‌خواهی بازگردی، مثل همسر لوط نیستی. تو فقط از آن بیرون متولد شده‌ای و وارد بُعد دیگری شده‌ای. و آن برای تو مانند زباله می‌نماید.

و این آمریکا، این کشور عظیم و شگفت‌انگیز که در آن زندگی می‌کنیم، به یک هرج و مرج بزرگ تبدیل شده است. همه‌چیز هوس و زنان است. و زنان با نحوه‌ی پوشش‌شان، مردان با نحوه‌ی رفتارشان، و کارهایی که می‌کنند، سپس خود را «مسیحی» می‌خوانند.

160. برای مثال، این الویس پریسلی، الآن رفته و به کلیسای پنطیکاست ملحق شده است. البته، همان‌طور که یهودا سی قطعه نقره گرفت، الویس هم یک ناوگان کادیلاک و چند میلیون دلار برای فروش حق تولدش گرفت. آرتور گادفری. به آن نگاه کن.

161. به جیمی آزبرن در لوئیزویل نگاه کن، آنجا با همان موسیقی بوگی-ووگی، راک‌ان‌رول، حرف‌های بی‌ارزش و کثافت. و صبح یکشنبه، کتاب‌مقدس را می‌گیرد و پشت منبر می‌ایستد و موعظه می‌کند. چه شرم‌آوری!
تعجبی ندارد که کتاب‌مقدس گفته است: “زیرا که همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده.” چرا که ما در روزهای وحشتناکی زندگی می‌کنیم.

162. و مردم می‌گویند: “آه، آنها بسیار مذهبی هستند.” آه! آیا نمی‌دانید که شیطان هم مذهبی است؟ آیا نمی‌دانید که قائن به اندازه‌ی هابیل مذهبی بود؟ اما او مکاشفه نداشت. این است. او وحی نداشت.

بله، ما همه به کلیسا می‌رویم، اما برخی حیات دارند، آنهایی که مکاشفه‌ی عیسی مسیح را در قلب خود دارند. نه با لرزیدن، نه با پریدن، نه با پیوستن به کلیسا. بلکه مکاشفه، خدا او را آشکار کرده است.

163. ببینید که او چه گفت: “مردم مرا که پسر انسانم، که می‌دانند؟”

164. “برخی می‌گویند تو نبی هستی و برخی می‌گویند تو الیاس هستی. و برخی…” گفت: “شما مرا که می‌دانید؟”

165. پطرس گفت: “تو هستی مسیح، پسر خدای زنده.” این از زبان او نبود.

166. گفت: “خوشابحال تو ای شمعون، پسر یونا! زیرا گوشت و خون این را بر تو مکشوف نکرد. تو این را در برخی از اخلاقیات کتاب‌مقدس یا در یک مدرسه‌ی الهیات نیاموخته‌ای. خوشابحال‌ تو، زیرا گوشت و خون این را بر تو مکشوف نکرد. بلکه پدر من که در آسمان است این را بر تو آشکار کرده است. و بر این صخره کلیسای خود را بنا می‌کنم، و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهند یافت.”

167. اگر امروز صبح مسیحی هستید، چون عضو کلیسا هستید، شما فناشده هستید. اگر مسیحی هستید چون از موت به حیات منتقل شده‌اید، از داوری آزاد شده‌اید؛ به مسیح وارد شده‌اید، و دائم درحال رسیدن به کمال هستید. خدا نمی‌تواند چیزی ببیند. می‌گویید: “آیا من اشتباه خواهم کرد؟” حتماً، اما این کار را عمداً انجام نمی‌دهید.

168. حالا داریم به آن می‌رسیم، فقط چند دقیقه دیگر، “زیرا کسی که عمدی گناه کند، پس از آنکه معرفت حقیقت را دریافت کرده باشد، دیگر قربانی گناه برای او باقی نیست.” امشب وارد آن می‌شویم، چون الآن کمی دیر شده است.

169. اجازه بدهید فقط چند آیه‌ی دیگر از این را بخوانیم تا کمی احساس بهتری داشته باشیم و بتوانیم کمی بیشتر پیش برویم. خب. خب، ما امشب دقیقاً از همین‌جا شروع خواهیم کرد، آیه‌ی چهارم. به این گوش بدهید.

زیرا آنانی که یک بار منور گشتند و لذت عطای سماوی را چشیدند و شریک روح‌القدس گردیدند
و… لذت کلام نیکوی خدا و قوات عالم آینده را چشیدند،
اگر بیفتند، محال است که ایشان را بار دیگر… برای توبه تازه سازند،

می‌بینید؟ و ما این را به عبرانیان 10 می‌بریم و به عقب و جلو می‌رویم تا نشان دهیم این چه معنایی دارد.

170. دوستان! “بیایید به‌سوی کمال برویم.” ما… امروز هیچ بهانه‌ای نداریم. هیچ بهانه‌ای نداریم، به‌هیچ‌وجه. خداوند آسمان در این روزهای آخر ظاهر شده و همان کارهایی را انجام می‌دهد که زمانی‌که پیش از این روی زمین بود، انجام می‌داد. همان‌طور که ما در این کتاب‌مقدس پیش می‌رویم، او اثبات کرده است. و شما-شما کلاس، این را می‌دانید که ما به معجزه به معجزه، آیت به آیت، و شگفتی به شگفتی، چنان‌که که او با بنی‌اسرائیل در بیابان انجام داد، کارها و نشانه‌هایی که او انجام داد، کارهایی که وقتی روی زمین بود، به‌صورت جسمانی انجام می‌داد، پرداختیم؛ و همان کارها امروز، همین‌جا، در میان ما درحال وقوع است. این کلامی که برای اثبات آن است. این هم چیزی است که می‌گوید درست است. اینجا روح خداست که همان کار را انجام می‌دهد، پس ما هیچ بهانه‌ای نداریم.

بیایید دعا کنیم.

171. پدر آسمانی! چون می‌بینیم که ما با چنین ابر عظیمی از شاهدان احاطه شده‌ایم، بگذار هر کلمه، هر چیزی، هر اشتباه، هر کلمه‌ی شرارت، هر کلمه‌ی بد، هر فکر را کنار بگذاریم. “با صبر در آن میدان که پیش روی ما مقرر شده است بدویم، و به‌سوی پیشوا و کامل کننده ایمان یعنی عیسی نگران باشیم.” اوه، نام بی‌همتا و مقدس او متبارک باد! چگونه او به زمین آمد تا انسان گناهکار را فدیه کند و آنها را به مشارکت با خداوند خدا بازگرداند. و ما برای این شکرگزاریم. و اکنون به فیض او… ما او را برنگزیدیم، بلکه او ما را برگزید. او گفت: “شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم.” کِی؟ “پیش از بنیان عالم.”

172. و ای خداوند عزیز! اگر کسی اینجا در این صبح نشسته باشد، کسی که شاید این را برای سال‌ها و سال‌ها به تعویق انداخته، ولی به‌طور مداوم یک ضربه کوچک به قلبش می‌زند. شاید آنها به کلیسا پیوسته‌اند و فکر کرده‌اند: “خب، همه‌چیز خوب خواهد بود.” پدر! حتماً، کتاب‌مقدس این را صبح امروز توضیح داد که نمی‌توانی پشت یک کلیسا پنهان شوی و عادل باشی؛ نه می‌توانی خوب باشی، نه دروغ بگویی، دزد باشی و نه کار بدی انجام بدهی و همچنان عادل باشی.

173. تنها یک عدالت داریم، نه عدالت خودمان، بلکه عدالت او. او نجات ما را کامل کرده است. بنابراین، وقتی در او هستیم، خدا اشتباهات ما را نمی‌بیند. وقتی کاری اشتباه انجام می‌دهیم، روح درون ما فریاد می‌زند: “ای پدر! مرا ببخش.” پس خدا آن را نمی‌بیند. ما با او به مشارکت و فیض او وارد شده‌ایم. این را درخواست می‌کنیم، خداوند! درحالی‌که این جلسه را به اتمام می‌رسانیم، به نام مسیح. آمین!

174. فقط برای لحظه‌ای، می‌خواهم از شما بپرسم. مهم نیست که چه‌کار می‌کنید، شما فنا شده‌اید. به این گوش بدهید. مدتی پیش… ممکن است قبلاً این را گفته باشم. یک تجربه‌ی کوچکی که برای من اتفاق افتاد.

175. من در تولِدو، اوهایو بودم. در یک جلسه‌ی بیداری بودم و در آنجا جلسه‌ای برگزار می‌کردم و مردم زیادی آمده بودند. آنها می‌دانستند که هتل‌ها کجا هستند؛ بنابراین مرا به خارج از شهر بردند. من در آنجا، در یک مُتل کوچک اقامت داشتم.

176. ما در یک رستوران دانکارد غذا می‌خوردیم. جای فوق‌العاده‌ای بود، خانم‌هایی که در آنجا بودند، به اندازه‌ای که می‌توانستند مسیحی و درخور یک مقدس خداوند به نظر می‌رسیدند، تمیز و واقعی. یک روز یکشنبه، من گرسنه شدم. کمی روزه گرفته بودم. و خواستم به خیابان مقابل بروم و کمی غذا سفارش دهم. یک جاده‌ی کوچک در گوشه‌ای بود و در آنجا یک مکان معمولی، یک رستوران آمریکایی بود. یک کافه‌ی کوچک که تمام شب باز بود. وقتی وارد آنجا شدم در آن یکشنبه، حدود ساعت دو بعدازظهر، قبل از اینکه برای موعظه آن روز بعدازظهر بروم.

177. خیلی شوکه شده بودم، نمی‌دانستم چه‌کار کنم. وارد شدم، و اولین چیزی که دیدم یک دختر جوان بود، حدود شانزده یا هجده ساله، دختر ناز پدر، دختر عزیز مادر، که با یک پسر در آنجا ایستاده بود و دستانش را دور کمرش انداخته بود. چند نفر نوجوان در کنار پیشخوان نشسته بودند.

178. صدای یک دستگاه قمار را شنیدم. به این سمت نگاه کردم و یک افسر پلیس را دیدم که دستانش را دور یک زن انداخته بود، دور کمرش، و درحال بازی با دستگاه قمار بود. حالا شما می‌دانید که قمار و دستگاه‌های قمار در اوهایو غیرقانونی است، شما مردم باکای در اینجا. و شما می‌دانید که این غیرقانونی است. و اینجا پلیس درحال بازی با دستگاه قمار است؛ و یک مرد به سن من، احتمالاً متأهل، با بچه‌های زیاد، شاید حتی پدربزرگ. یک افسر پلیس، درحال گشت‌زنی، درحال بازی با دستگاه قمار. این دختر جوان… نوجوان‌ها چه کردند؟ این چه کاری کرده است؟

179. من ایستاده بودم. هیچ‌کس متوجه ورود من نشد، آنها خیلی مشغول بودند، نصفشان مست بودند. بنابراین، نگاه کردم. شنیدم که کسی گفت: “فکر می‌کنی باران به ریواس آسیب خواهد زد؟” و نگاه کردم و دیدم که یک خانم آنجا نشسته است، خانم مسنی، حدود شصت و پنج یا هفتاد ساله. و خانم بیچاره… من هیچ‌کس را بابت تلاش برای زیبا به نظر رسیدن سرزنش نمی‌کنم. اما وقتی او… او موهایش را آبی کرده بود، کاملاً آبی به نظر می‌رسید. و تمام موهایش را کوتاه کرده بود و آن را کاملاً آبی کرده بود. و روی صورتش یک لایه ضخیم از لاک مانیکور داشت، یا همان چیزی که به‌صورت می‌زنند، و لکه‌های بزرگ روی صورتش بود. و او شلوارک‌های کوتاه پوشیده بود، و آن خانم بیچاره به قدری چین‌و‌چروک داشت که گوشت و پوستش آویزان شده بود. و او مست بود. او آنجا نشسته بود با یک مرد مسن، در تابستان، با یکی از این پالتوهای ارتشی خاکی رنگ که به همین شکل آویزان بود، و یک شال بزرگ دور گردنش. هر دو مست بودند و آنها با این خانم سالمند بیچاره بودند.

180. من ایستاده بودم و اطراف را نگاه می‌کردم. گفتم: “خداوندا! چطور می‌توانی این را تحمل کنی؟ چه… چگونه به چنین چیزی نگاه می‌کنی؟ وقتی، من، گناهکاری که به فیض نجات یافته‌ام، فکر می‌کنم که چطور می‌توانی به آن نگاه کنی؟ چرا، این‌طور به نظر می‌رسد که باید آن را بشکنی. آیا دختران کوچکم، ربکا و سارا، باید تحت تأثیر چنین شرایطی بزرگ شوند؟ آیا دخترانم باید با دنیای امروزی روبه‌رو شوند، جایی‌که مردم این‌طور رفتار می‌کنند؟ خداوندا! چگونه من باید… چه کاری می‌توانم انجام دهم؟”
البته، این فیض اوست. اگر آنها برای حیات جاودان مقدر شده باشند، به آن خواهند رسید. اگر نه، نخواهند رسید. من نمی‌دانم. این به خدا بستگی دارد. من وظیفه‌ی خود را انجام خواهم داد.

181. فکر کردم: “خدای من! چطور می‌توانی این را تحمل کنی؟ انگار تو آن‌قدر مقدسی که فقط باید این چیز را از روی زمین پاک کنی.” گفتم: “نگاه کن به آن مادربزرگ فقیر که آنجا نشسته است. نگاه کن به آن دختر جوان آنجا. و اینجا زنی است که احتمالاً بیست و پنج ساله است. و آن پلیس با دست‌هایش دور کمر او، درحال بازی با دستگاه قمار است. اینجا قانون هست؛ ولی این ملت از بین رفته است. اینجا مادری از بین رفته است. اینجا یک بزرگ‌تر از بین رفته است. و آنجا یک دختر جوان نشسته که از بین رفته است. نگاه کن به پسرها، وقتی که باید در کلیسا باشند یا جای دیگری.”

182. گفتم: “خدای من! من چه‌کار می‌توانم بکنم؟ و اینجا من در این شهر، با تمام قلبم دارم فریاد می‌زنم، و آنها آن را نادیده می‌گیرند و به راه خود ادامه می‌دهند، انگار که…” فکر کردم: “خدای من!”

183. بعد یک فکر به ذهنم رسید: “اگر من آنها را نخوانده باشم، چگونه می‌توانند بیایند؟ هر آنچه که پدر به من داده است، خواهد آمد.” “چشمان دارید، اما نمی‌بینید؛ گوش‌ها دارید، اما نمی‌شنوید.”

184. فکر کردم: “اگر بجای این بیداری، رئیس‌جمهور به شهر بیاید، همه‌ی مردم بیرون می‌آیند. بله، البته، این دنیوی است.”

185. سپس به فکر فرو رفتم: “خدای من! چرا فقط نمی‌آیی، عیسی را بفرستی و همه‌چیز را تمام کنیم؟ چرا فقط نمی‌رویم تا همه‌چیز تمام شود و تمامش کنیم؟”

186. ناگهان چیزی را دیدم که در مقابل من حرکت می‌کرد. انگار یک گرداب کوچک این‌طوری دور خودش می‌چرخید. من همچنان به آن نگاه می‌کردم. دیدم که دنیا دور خودش می‌چرخد. نگاه کردم و دیدم که چیزی از آن اسپری می‌شود. نگاه کردم و این اسپری خون قرمز، خون ارغوانی، از دور دنیا پاشیده می‌شد؛ درست مانند یک گرداب که درحال چرخیدن بود، مثل یک ستاره‌ی دنباله‌دار دور خود می‌چرخید. و من این گرداب را دیدم. و بالای آن، عیسی را در رویا دیدم. او پایین را نگاه می‌کرد. و خودم را دیدم که اینجا روی زمین ایستاده‌ام و کارهایی را انجام می‌دهم که نباید انجام می‌دادم. و هر بار که گناه می‌کردم، خدا مرا می‌کشت. “زیرا در روزی که از آن خوردی، هرآینه خواهی مرد.” و قدوسیت و عدالت خداوند ایجاب می‌کرد که من بمیرم. سپس نگاه کردم و همچنان چشم‌هایم را مالیدم. گفتم: “من… من خواب نرفته‌ام. این رویاست. من مطمئنم که این یک رویا است.”

187. همین‌طور که پشت در ایستاده بودم همچنان نگاه می‌کردم، و گناهان خودم را دیدم که پیش آمدند. و هر بار که آنها به سمت تخت سلطنت می‌رفتند، خون او مانند یک ضربه‌گیر خودرو عمل می‌کرد. آن را می‌گرفت، و من می‌دیدم که تکان می‌خورد و خون روی صورت او جاری می‌شد. و او دست‌هایش را بلند کرد و گفت: “پدر! او را ببخش، او نمی‌داند چه‌کار می‌کند.”

188. من خودم را دیدم که کاری دیگر انجام می‌دهم و دوباره او را تکان داد، و یه ضربه زده شد. اگرنه، خداوند مرا همان لحظه می‌کشت، اما خون او مرا می‌گرفت. گناهانم را می‌گرفت. فکر کردم: “خدای من! آیا من این کار را کردم؟ مطمئناً این من نبوده‌ام.” اما این من بودم.

189. سپس این‌طوری شروع به راه رفتن کردم، مثل اینکه از آن اتاق می‌گذشتم و نزدیک به او رفتم. کتابی دیدم که آنجا بود، نام من روی آن نوشته شده بود و انواع حروف سیاه روی آن نوشته شده بود. گفتم: “خداوندا! معذرت می‌خواهم که این کار را کردم. آیا گناهان من باعث شد که تو این کار را بکنی؟ آیا خون تو را در سراسر دنیا چرخاندم؟ آیا من این کار را با تو کردم خداوند؟ خیلی متأسفم که این کار را کردم.” و او دستش را دراز کرد. گفتم: “آیا مرا می‌بخشی؟ من قصد نداشتم. من… به فیض تو، سعی می‌کنم که پسری بهتر باشم، اگر فقط کمکم کنی.”

190. او دستش را برداشت و روی پهلویش زد، انگشتش را برداشت و روی کتابم نوشت «آمرزیده شده»؛ آن را پشت سرش انداخت، به دریای فراموشی. کمی به آن نگاه کردم. و او گفت: “حالا، تو را بخشیدم، اما تو می‌خواهی او را محکوم کنی.” می‌بینی؟ گفت: “بخشیده شدی، اما او چه؟ تو می‌خواهی او را نابود کنی. نمی‌خواهی که او زندگی کند.”

191. فکر کردم: “خدای من! مرا ببخش. من نمی‌خواستم این فکر را بکنم. من نمی‌خواستم این کار را بکنم. من-من نمی‌خواستم این کار را بکنم.”

192. “تو آمرزیده شده‌ای. احساس خوبی داری. اما او چه؟ او هم به آن نیاز دارد. او هم به آن نیاز دارد.”

193. “خب…” فکر کردم: “خدای من! چگونه می‌توانم بدانم چه کسی را تو خوانده‌ای، و چه کسی را نخوانده‌ای؟” کار من این است که با همه صحبت کنم.

194. پس از اینکه رویا از من رفت، به سمت او رفتم. گفتم: “چطور هستید، خانم؟” و آن دو مرد به دستشویی رفته بودند. او آنجا نشسته بود، درحال خرخر کردن و خندیدن. بطری ویسکی روی میز بود، یا آبجو، الکل روی میز بود، جایی‌که آنها نوشیده بودند. رفتم نزدیک. گفتم: “چطور هستید؟”
او گفت: “اوه، سلام.”
گفتم: “آیا می‌توانم بنشینم؟”
او گفت: “اوه، مهمان دارم.”
گفتم: “من چنین منظور نداشتم، خواهر!”
وقتی او را «خواهر» خطاب کردم، نگاهی به من انداخت. گفت: “چه می‌خواهی؟”
گفتم: “آیا می‌توانم فقط یک لحظه بنشینم؟”
او گفت: “راحت باش.”
و من نشستم. به او گفتم که چه اتفاقی افتاده است. او گفت: “نام شما چیست؟”
گفتم: “برانهام.”
او گفت: “آیا شما آن مردی هستید که در این سالن است؟”
گفتم: “بله، خانم!”

195. او گفت: “من می‌خواستم به آنجا بیایم.” گفت: “آقای برانهام! من در یک خانواده مسیحی بزرگ شدم.” گفت: “من دو دختر جوان دارم که مسیحی هستند. اما اتفاقاتی افتاد که او به راه اشتباهی رفت یا شروع کرد.”

196. گفتم: “اما خواهر! من اهمیتی نمی‌دهم، خون هنوز اطراف تو را فراگرفته. این دنیا با خون پوشیده شده است.” اگر این‌طور نبود، خداوند هرکدام از ما را می‌کشت. وقتی که آن خون برداشته شود، مراقب داوری باشید. اما حالا، اگر بدون آن خون بمیرى، به جایی می‌روی که دیگر هیچ‌کس برایت نمی‌تواند کاری بکند. امروز خون در جای تو عمل می‌کند.” گفتم: “خانم! مطمئن باشید، خون هنوز شما را پوشانده است. تا زمانی‌که نفس در بدن دارید، خون شما را پوشانده است. اما روزی که نفس از اینجا برود، جان خارج شود، شما از آن خون فراتر خواهید رفت، و چیزی جز داوری نخواهد بود. وقتی هنوز فرصتی برای آمرزش دارید…” و دستش را گرفتم.

197. او درحال گریه گفت: “آقای برانهام! من دارم مشروب می‌نوشم.”

198. گفتم: “این مهم نیست. چیزی دیگر به من هشدار داد که بیایم به شما بگویم.” گفتم: “خواهر! خداوند پیش از بنیان عالم، تو را خوانده است. و تو اشتباه می‌کنی و فقط اوضاع را بدتر می‌کنی.”

199. او گفت: “فکر می‌کنید او مرا خواهد پذیرفت؟”

200. گفتم: “مطمئناً، او تو را خواهد پذیرفت.”

201. ما در وسط آن زمین زانو زدیم و آنجا روی زانوهایش، یک جلسه‌ی دعای قدیمی داشتیم. آن پلیس کلاهش را برداشت و روی یک زانو خم شد. و یک جلسه‌ی دعا هم آنجا داشتیم، در همان مکان. چرا؟ زیرا خداوند حاکم مطلق است.

202. “با کنار گذاشتن این اعمال مرده، بیایید به‌سوی کمال برویم.” بیایید وارد آن قلمرو شویم جایی که این “من عضو کلیسا هستم؛ من متعلق به آنجا هستم” و همه‌ی اینها تمام شده است. و بیایید به‌سوی کمال برویم.

203. دوست گناهکارم! اگر امروز بدون خون هستی، بدون نجات، بدون فیض، خون عیسی مسیح تو را نگه می‌دارد. تو می‌گویی: “خب، تا حالا مشکلی نداشته‌ام.” ولی روزی خواهی رفت، جایی‌که دیگر چیزی برایت باقی نخواهد ماند.
حالا، درحالی‌که سرهایمان را خم می‌کنیم، دعا کنیم.

204. آیا کسی اینجا هست که بخواهد بگوید: “خداوندا! بر من رحم کن، من متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام.”؟ شاید به کلیسا پیوسته‌ای. این اشکالی ندارد. اما اگر فیض مسیح را دریافت نکرده‌ای، دستت را بلند می‌کنی که بگویی: “برای من دعا کن، برادر برانهام!”؟ خدا به شما برکت بدهد، آقا! خدا به شما برکت بدهد، خانم! درست است. خدا به شما برکت بدهد، آقای آنجا در پشت! خدا به شما برکت بدهد، و شما. خیلی دور در پشت، بله، خدا به شما برکت بدهد. دستت را بلند کن. درست است. فقط دستت را بالا ببر، و بگو: “خداوند! بر من رحم کن.”

205. می‌گویید: “من عضو کلیسا هستم، برادر برانهام! بله، من سعی کرده‌ام خوب باشم، اما نمی‌دانم، انگار نمی‌توانم این کار را انجام دهم.” آه، ای مسافر بیچاره! ای دوست ضعیف! تو هنوز واقعاً رویا را ندیده‌ای.

206. می‌گویید: “برادر برانهام! من فریاد زده‌ام. من به زبان‌ها صحبت کرده‌ام. همه‌ی اینها را انجام داده‌ام.” شاید این هم درست باشد. اشکالی ندارد، هیچ‌چیزی نمی‌توان گفت. اما، دوست عزیز گم‌شده! صحبت کردن با زبان‌ها، یا لرزیدن، یا دست دادن، یا تعمید گرفتن، همه‌ی اینها درست است. اما، او را شناختن، یعنی یک شخص را شناختن. «شناختن او یعنی حیات».

207. می‌گویید: “من کتاب‌مقدس را خوب می‌شناسم.” خب، شناختن کتاب‌مقدس، حیات نیست. «شناختن او» (ضمیر شخصی)، «شناختن او، مسیح»، این که بدانی او تو را آمرزیده است.
آیا باز هم دستتان را بلند می‌کنید؟ کسی دیگر؟ خدا به شما برکت بدهد، خانم! خدا به شما برکت بدهد، آقا! اینجا برادر! خدا به شما برکت بدهد. خدا تو را برکت دهد، آنجا، ای جوان! خدا تو را برکت دهد، اینجا خواهر! خدا تو را برکت دهد، خیلی دور در پشت، آنجا. درست است. «شناختن او یعنی حیات».
“برادر برانهام! مرا به یاد بیاور، من حالا همین‌جا در جای خود هستم، می‌خواهم مسیح را بپذیرم.”

208. بگو: “به قلب من بیا، ای خداوند عیسی! و آن آرامش و شیرینی را به من عطا کن.” به کلیسا برو، موسیقی را هرچه می‌توانی محکم بنواز، بالا و پایین بپر و برقص، از راهرو بدو، به خانه برو، خسته و درگیر شو، این مسیح نیست. به کلیسا برو، بنشین و به یک موعظه کوچک گوش بده که می‌گوید پل را چگونه قرار است رنگ ‌کنند، یا چیزی شبیه به آن، هیچ‌وقت کلام را نمی‌شنوی. کلام حیات می‌آورد. آن بذر است. آیا آرامش نمی‌خواهی؟

209. آیا از مرگ می‌ترسی؟ اگر امروز دچار حمله قلبی بشوی، آیا نگران نمی‌شوی؟ یا شادی می‌کنی و می‌گویی: “من با خداوند عیسی در انتهای این راه خواهم بود.”؟ آیا او را می‌شناسی؟ اگر نمی‌شناسی، فقط دستت را بلند کن. برای تو دعا خواهیم کرد. بله، برادر! تو هم.

210. بسیار خب، حالا در قلب خود.

همان‌طور که هستم، بدون هیچ درخواست،
جز اینکه خون تو ریخته شد (برای که؟) برای من،
چون که قول می‌دهم، ایمان خواهم داشت،
ای برّه، ای برّه‌ی خدا، می‌آیم. می‌آیم، به آرامی، با مهربانی.
همان‌طور که هستم…
فقط با ایمان به‌سوی او برو. ایمان داشته باش که او در کنار تو ایستاده است. او هست.
تا روحم را (حالا چقدر؟) از شر یک… (خویشتن، کینه‌توزی) خلاص کنم.
به او که خونش می تواند هر نقطه را پاک کند،
ای بره…

211. “امروز صبح با ایمان به‌سوی صلیب می‌روم. بار گناهانم را می‌گذارم. می‌آیم.” خدا به شما برکت بدهد، آنجا آن پشت. خوب است. [برادر برنهام شروع به زمزمه «همان‌طور که هستم» می‌کند.] حالا بی‌تفاوت نباش. به گرمی و شیرینی، مستقیماً به‌سوی صلیب برو.

212. در عهد عتیق، آنها برّه‌ای می‌آوردند. آنها می‌دانستند که گناه کرده‌اند، چون که از فرمان‌ها آگاه بودند. اکنون تو هم می‌دانی، چون خداوند به قلبت سخن گفته است. آنها به فرمان‌ها نگاه می‌کردند، «زنا نکن. چنین و چنان نکن.» و آنها برّه‌ای می‌آوردند و دستانشان را روی سر برّه می‌گذاشتند، کاهن گلوی آن را می‌برید. آن برّه‌ی کوچک لگد می‌زد و خونریزی می‌کرد و صدای ضجه می‌زد و می‌مرد. دستانشان پر از خون بود. برّه بجای آنها می‌مرد، اما آنها با همان امیال به خانه می‌رفتند تا دوباره این کار را انجام دهند.

213. اما در اینجا، ما با ایمان می‌آییم، از طریق فیض. خداوند ما را فراخوانده است. ما دستانمان را روی سر برّه‌ی خدا می‌گذاریم. صدای چکش را می‌شنویم. صدای او را می‌شنویم که می‌گوید: “من تشنه هستم؛ به من آب بدهید. پدر! این گناه را بر آنها محسوب مکن. نمی‌دانند چه می‌کنند.” می‌بینی؟ با ایمان، مرگ او را بجای خودمان احساس می‌کنیم. در دل ما آرامش عمیق و محکم می‌آید، زمانی‌که صدایی می‌گوید: “تو اکنون آمرزیده شده‌ای. برو و دیگر گناه نکن.” چگونه؟ از طریق فیض، سپس با خواسته‌ای جدید، نه همان خواسته، بلکه خواسته‌ای برای عدم گناه بیشتر، یا برای انجام هیچ اشتباهی. آرامشی که از همه‌ی درک‌ها فراتر است، وارد قلب ما شده است.
باشد که اکنون آن را دریافت کنی، درحالی‌که همه با هم دعا می‌کنیم.

214. پدر آسمانی! آنها با ایمان، از طریق فیض آمده‌اند. حدود دوازده دست بلند شد. اینها ثمره‌ی پیغام هستند. آنها نزد تو آمده‌اند. آنها ایمان دارند. من هم در آنها ایمان دارم، ای خداوند! من ایمان دارم که روح‌القدس با آنها سخن گفته است. و با ایمان آنها اکنون به‌سوی بالای نردبان یعقوب می‌آیند، به‌سوی پای صلیب، در آنجا تمام گناهانشان را می‌گذارند و می‌گویند: “خداوندا! این بار برای من خیلی سنگین است. دیگر نمی‌توانم بیشتر تحمل کنم. آیا بار گناهم را خواهی برداشت، و خواسته‌ی من را از قلبم می‌بری؟ و اجازه می‌دهی که من، با ایمان، امروز تو را بعنوان نجات‌دهنده‌ی شخصی‌ام بپذیرم؟ و از این پس، هر گام از راه را دنبال تو خواهم کرد، تا انتهای سفر. من فهمیده‌ام که معنای «سبقت به سمت کمال» چیست، نه رفتن به کلیسا و ریشه‌های اعمال مرده مانند تعمید و غیره. بلکه می‌خواهم پیش بروم، تا جایی‌که دیگر وجود نداشته باشم، و مسیح در من زیست کند.”

215. ای عیسی! این را به هر روح توبه‌کننده در این صبح عطا کن. هرکسی که دست خود را بلند کرده باشد، حیات جاودان دریافت خواهد کرد، چون‌که تو وعده داده‌ای. آنها تصمیم خود را علناً گرفته‌اند. آنها دست خود را بلند کردند. آنها تمام قوانین جاذبه را شکسته‌اند. آنها علم را شرمنده کرده‌اند، زیرا علم می‌گوید: “دست‌های شما باید پایین بیفتد.” هر چیزی که علم اثبات کند که باید روی زمین بماند، چون جاذبه آن را پایین نگه می‌دارد. اما در آنها روحی بود که تصمیم گرفتند، و آنها قوانین جاذبه را به چالش کشیدند و دست خود را بلند کردند. تو آن را دیدی، ای خداوند! تو نامشان را در کتاب مکتوب کردی، «آمرزیده شده». آن کتاب قدیمی اکنون در دریای فراموشی است، و دیگر هرگز به یاد آورده نخواهد شد. اجازه بده که آنها امروز، بعنوان مسیحیان مهربان و شیرین، برای خدمت به تو پیش بروند. و به بسیاری که شاید دستشان را بلند نکردند نیز عطا کن.

216. اجازه بده که مقدسین کمی نزدیک‌تر راه بروند، ای خداوند! زیرا ما یک روز به خانه نزدیک‌تر از دیروز هستیم. با ما باش ای خداوند! چون در نام مسیح و برای جلال او می‌طلبیم. آمین!