عبرانیان، باب چهار

  • Hebrews, Chapter Four
  • ویلیام ماریون برانهام
  • 1 سپتامبر 1957– جفرسونویل، ایندیانا
  • 57-0901E
  • ویرایش اول فارسی

1. دانستن بیشتر درمورد خداوند مبارک ما است. و این هدف ما از جمع شدن در اینجا برای این منظور است، و اکنون، دعا کردن برای فرزندان بیمار خدا. و امروز صبح ما یک برکت شگفت‌انگیز از کتاب‌مقدس داشتیم.

2. داریم تلاش می‌کنیم در زمان هریک از جلسات، بخشی از… در یکی دو هفته‌ی گذشته مشغول تدریس کتاب عبرانیان بوده‌ام. و اگر خدا بخواهد، چهارشنبه شب ادامه خواهیم داد، سپس یکشنبه صبح و یکشنبه شب، تا هر وقتی‌که من اینجا باشم. نه یک بیداری، ولی این یک بیداری است. جلساتی در شب‌های معمول خودمان. از اینکه این فرصت را داریم تا با دوستانمان در شهرهای اطراف و اطراف فالز سیتیز دیدار داشته باشیم، بسیار مسروریم. و اگر به هر دلیلی جلساتی که داشتیم لغو بشوند، ممکن است که خدا ما را هدایت کند تا به زودی… پس از مدتی شاید بتوانیم جلساتی را در یک مجموعه ورزشی یا چیزی مثل آن داشته باشیم، البته اگر خدا بدین‌صورت ما را هدایت کند، به مکانی که بتوانیم جماعت‌مان را دور هم جمع کنیم. 

وقتی به اینجا می‌آمدیم، افرادی را دیدیم که داشتند برمی‌گشتند و می‌گفتند: “برای ورود جا نبود.” البته، البته خیمه بسیار کوچک است. فقط تعداد بسیار بسیار کمی از مردم را در خود جای می‌دهد، و ما بسیار خوشحالیم که شما حاضرید بیرون بیایید و در گرما قرار بگیرید و کلام خداوند را بشنوید. و ما دعا می‌کنیم که خداوند به شما بسیار برکت دهد و به شما کمک کند.

3. و حال امشب، می‌خواهیم که بپردازیم به باب چهار… چند نفر امروز صبح اینجا بودند؟ دستتان را بلند کنید. اوه، این فوق‌العاده است. عملاً همه‌ی شما اینجا بودید. و ما اکنون، اکنون درحال شروع باب چهارم از کتاب عبرانیان هستیم. چه کتاب شگفت‌انگیزی! آیا دارید از این لذت می‌برید؟ دارد کلام را با کلام مقایسه می‌کند

4. و پولس قبل از اینکه بتواند از تجربه‌ای که داشت شهادت بدهد، می‌بایست به عرب می‌شد تا دریابد، به‌واسطه‌ی کلام، که آیا این حقیقت است یا نه. این را دوست دارم. درس امروز صبح، در‌می‌یافتیم که، در تعلیم امروز صبح، که مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان بود. و پولس دریافت که همان ستون آتشی که بنی‌اسرائیل را هدایت می‌کرد، او را در راه دمشق ملاقات نموده است. و متوجه شدیم که همان ستون آتشی که بنی‌اسرائیل را در بیابان هدایت می‌کرد، در راه دمشق پولس را ملاقات کرد و خود را «عیسی» خواند. 

5. سپس متوجه الوهیت عالی و حقیقی عیسی مسیح شدیم. تمام کتاب در اینجا مکاشفه عیسی مسیح است. و او آمد، و دیدیم که “در زمان سَلَف به اقسام متعدد، خدا به‌وساطت انبیا با پدران تکلم کرد؛ و در این ایام اخر به‌وساطت پسرش، عیسی مسیح، خودش را مکشوف نمود.” و تمام کتاب از پیدایش تا مکاشفه چیزی نیست جز یک مکاشفه‌ی دائمی و ثابت از خداوند عیسی مسیح. 

6. و دریافتیم که او کسی بود که در درون بوته‌ی مشتعل بود. دریافتیم که او کسی بود که پیش از بنیان عالم نزد خدا بود. و دریافتیم که در عهد جدید، او خدا و انسان بود، به همراه هم. و بعد هنگامی‌که عهد جدید را ترک کرد تا به آسمان برود، گفت: “از نزد خدا آمده و به جانب خدا می‌رود.” 

7. و هنگامی‌که پولس را ملاقات کرد، در همان حالتی بود که در زمان هدایت بنی‌اسرائیل بود، یعنی ستون آتش. پولس به چهره‌ی او نگریست و چون هنوز ایمان نیاورده بود، باعث شد که مابقی ایام عمرش مشکل بینایی داشته باشد. او نابینا بود و برای چند روز اصلاً نمی‌توانست هیچ‌چیزی ببینید. او باید به کوچه‌ای که «راست» خوانده می‌شد، هدایت می‌شد. 

8. و خدا در آنجا یک نبی داشت که با او تکلم کرده بود، به نام حنانیا، که به‌واسطه‌ی یک رویا آمد و بر پولس دست گذارد و گفت: “برادر شائول! بینایی‌ات را بازیاب.” 

9. و بعد دریافتیم که همان روح‌القدس، همان خداوند عیسی در شکل یک نور نزد پطرس آمد و او را از زندان رهانید.

10. و می‌بینیم که همان خداوند عیسی، در این ایام، همچنان در ستون آتشی (نور) است که دارد قوم خویش (کلیسایش) را هدایت می‌کند، همان معجزات را انجام می‌دهد، همان رویاها را می‌‌بخشد، می‌آید و به‌واسطه‌ی رویا، بر افراد دست می‌گذارد. خداوند عیسی، که صبح یکشنبه‌ی گذشته در منزل ملاقات کردم، و از آمدن مردی خبر داد که موهای سیاه دارد که رو به خاکستری شدن است. او یک همسر میان‌سال دارد و آنها در مذبح زاری خواهند کرد. 

11. بعضی‌ها این را روایت کرده بودند، و می‌دانستند که درحال وقوع است. او فلج بود، عصب تعادل او در سرش از بین رفته بود. او حتی نمی‌توانست پاها یا اندام خود را کنترل کند. برای اینکه یک اثبات دو برار داشته باشم: ابتدا از یک خانمی خواستم که بیاید و برای بیماران دعا کند، بعد برگشتم و از برادر تام خواستم که بیاید و دعا کند. و ما، درحالی‌که آنجا نشسته بودم داشتم می‌دیدم که چطور پیش می‌رود. بعد من رفتم پایین و برای بیماران دعا کردم و برگشتم. بعد آن زن آمد، دقیقاً مطابق با رویا، بازوی من را گرفت و شروع کرد به زاری کردن، و گفت: “دکتر آکِرمن آنها را به اینجا فرستاده است.” دکتر آکِرمن دوست صمیمی من است. او کاتولیک است. پسر او یک کشیش یک صومعه در سَنت مِی‌نارد در ایندیانا است. این مرد اهل جَسپر بود. خداوند او را از روی آن صندلی شفا داد. او برخاست و شروع کرد به راه رفتن. او می‌توانست به خوبی هر‌کس دیگری ببیند. او در صحت کامل از ساختمان خارج شد. همه‌ی اینها از طریق رویا اتفاق افتاد. 

12. “برادر شائول! خداودن عیسی که در راه بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بینایی یابی و از روح‌القدس پر شوی.” عالی!

13. بعد می‌بینیم، ما که چنین نجات عظیمی داریم، نباید… نمی‌توانیم از مجازات و خشم خدا رستگار شویم اگر از چنین نجاتی عظیم غافل شویم.

14. حالا امشب می‌خواهیم شروع به خواندن باب چهارم از کتاب عبرانیان بنماییم. اگر کسی تمایل دارد که همراه ما این را دنبال کند، اینجا چند کتاب‌مقدس داریم. اگر یکی از این کتاب‌مقدس‌ها را می‌خواهید، دستتان را بلند کنید، یکی از راهنماها این را برایتان خواهد آورد. اگر یکی از برادران لطفا… به گمانم دو کتاب‌مقدس آنجا هست. 

15. حالا، کمی تعجیل خواهیم کرد، چون پس از اندکی مراسم شام خداوند را داریم. بعد امشب به اتمام می‌رسانیم و چهارشنبه شب دوباره شروع می‌کنیم. حالا به گمانم امروز صبح در قرائت خودمان، در آیه‌ی پانزدهم شروع کردیم. 

16. یک نفر، شاید نداند که من برای خواندن عینک به چشم می‌زنم. دارم پیر می‌شوم. هنوز می‌توانم بخوانم، ولی نمی‌توانم به سرعت بخوانم، بخصوص اگر درحال خواندن لغات ریز باشم.

17. برای معاینه‌ی چشمانم رفته بودم که ببینم آیا واقعاً دارم بینایی خود را از دست می‌دهم. بینایی من روی ده-ده بود. او گفت: “ولی پسرم! تو چهل سالگی را رد کرده‌ای.” یک متنی برای خواندن به من داده بود. گفت: “شروع کن به خواندن این.” و من خواندم. مدام به آن نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شدم و خواندنم کندتر و کندتر می‌شد. تقریباً این شکلی که شد متوقف شدم. بعد او ده-ده را برای من گذاشت، در هر فاصله‌ای قادر به خواندن بودم. ولی او به من گفت: “مسئله‌ای که هست، وقتی چهل سالگی را رد می‌کنی، تخم چشمت صاف می‌شود.” 

18. می‌توانم چشمانم را به متن خیره کنم و متنی را که این‌قدر به من نزدیک باشد، بخوانم. ولی باید چشمانم را خیره کنم. او برایم یک جفت عینک درست کرد. هرجایی قادر به دیدن آن هستم، وقتی خیلی به من نزدیک باشد. حالا، وقتی از چشمم برداشته می‌شود، به ‌هیچ‌ عنوان قادر به دیدن این چیزها نیستم. ولی با این عینک‌‌ها آنها را می‌خوانم. 

19. امروز صبح به بخش آخر سومین باب عبرانیان پرداختیم. و اوه، چه خوراک قوی‌ای پیدا کردیم. حالا گوش کنید. می‌خواهم دوباره بخوانم تا بتونیم یک پس‌زمینه داشته باشیم. نه اینکه درباره‌اش صحبت کنم، بلکه فقط به اختصار به آن بپردازم.

چون‌که گفته می‌شود: “امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید، چنان‌که در وقت جنبش دادن خشم او.” 
پس که بودند که شنیدند و خشم او را جنبش دادند؟ آیا تمام آن گروه نبودند که به‌واسطه‌ی موسی از مصر بیرون آمدند؟

20. حال، در آن، امروز صبح دریافتیم که او گفت: “دل خود را سخت مسازید چنان‌که در وقت جنبش دادن خشم او.” این زمانی است که خشم خدا را به جنبش درآوردند، چون خدا موسی، نبی خویش را به آنها داده بود و آیتی که همراه موسی بود. چند نفر امشب در این کلاس می‌دانند که آن آیت چه بود؟ ستون آتش، عبرانیان باب 13. 

21. حال، ما نمی‌دانیم که جماعت آن نشانه را دید یا نه. اما موسی آن را دید. موسی نخست او را در بوته‌ی مشتعل دید. او یک آتش بود. و بنی‌اسرائیل موسی را مطابعت کردند و از مصر بیرون آمدند، بعد دیدیم که خدا آنها را به سمت یک دام هدایت کرد. درجایی‌که، لشگر مصر پشت سر آنها بود، و دریای سرخ هم در هر دو طرف آنها، خدا آنها را در آزمون آورد و آنها هراسان شدند. این خشم خدا را برافروخت. او گفت: “چرا نزد من فریاد بر می‌آوری؟” گفت: “فقط سخن بگو و پیش برو.” این را دوست دارم.

22. آنها موسی را دنبال می‌کردند، همان‌طور که موسی ستون ابر را دنبال می‌کرد، و آنها در مسیر سرزمین وعده بودند. یک تصویر زیبا از کلیسا، امشب در مسیرمان به سرزمین وعده، هدایت شده به همان روح، همان آیات و معجزات همان‌طور که خدا از آن سخن گفته بود. 

23. حالا توجه کنید. بعد آنها به «بیابان گناه» وارد می‌شوند. آب‌ها «تلخ» بودند، مارّه. چرا خدا آنها را به ‌سمت آب‌های تلخ هدایت کرد؟ به‌نظر می‌‌رسد که می‌توانست آنها را به سمت آب‌های خوب هدایت کند. ولی آنها را به سمت آب‌های تلخ هدایت کرد تا بتواند ایمان آنها را اثبات کند. او دوست دارد این‌ کار را انجام دهد. او علاقه دارد بگذارد مصیبت‌ها به سراغ شما بیایند، نشان بدهد که می‌تواند محبت و قدرت خود را به شما نشان بدهد. امروز، مردمی که به معجزات خدا باور ندارند، وقتی مصیبت‌ها می‌آیند، چگونه می‌توانند تسلیم شوند و بروند؟ اما ما به آن باور داریم. «خدا معجزه می‌کند.» او نمی‌تواند… خدا…

24. به این گوش کنید، اگر زمانی‌که شرایط یکسانی ایجاد می‌شود، خدا به همان‌صورت عمل نکند، آن‌وقت خدا مقصر جانب‌داری از قوم خویش است. حاکمیت خدا این را می‌طلبد که در هر موردی او به همان‌صورت عمل کند که در نخستین مورد عمل کرده، و اگر به همان صورتی که در نخستین مرتبه عمل کرده بود، عمل نکند و کار متفاوتی را در مرتبه‌ی دوم انجام دهد، درنتیجه رفتاری که در مرتبه‌ی نخست داشته، اشتباه بوده است. اگر خدا بیماران را در عهد عتیق شفا داده، می‌بایست در عهد‌ جدید و امروز هم شفا بدهد وگرنه هنگامی‌که در آن زمان آنها را شفا داده، در اشتباه بوده است. او می‌بایست در هر مرتبه رفتاری یکسان داشته باشد. و هنگامی‌که همان ایمان در آن شرایط آشکار ‌گردد، او این کار را خواهد کرد. تقصیر از ماست نه از خدا. چون ما او را می‌بینیم که در بعضی، و در بسیاری، معجزات فوق‌العاده به‌عمل می‌آورد. این را می‌دانیم. منتقدین نمی‌توانند بگویند که: “چنین نیست.” چون ما اثبات شدنش را شاهدیم و پیش روی ماست. 

25. قبلاً می‌گفتند: “یک معجزه نشانمان بدهید.” الآن دیگر نمی‌توانند این را بگویند. علم دیگر قادر به گفتن این نیست. ما قطعاً قادر به اثبات این به دنیای علم هستیم. و جهان علمی شاهد این بوده که یک وجود ماوراءالطبیعه در شکل ستون آتش با ماست. تصویرش اینجاست، همین‌جا، و امشب یک نسخه از آن هم در واشنگتون نصب شده است. این همان مسیح است. 

26. از‌این‌رو، برای مدتی، برادران خادمم به من می‌گفتند: “اوه، برادر برانهام! این شریر است، با آن کلنجار نرو.” این من را ترسانده بود. 

27. و من این را موعظه نمی‌کردم، تا زمانی‌که خدا آمد و این را مکشوف نمود که: “او همان عیسی است، همان.” اوه، بعد تلاش می‌کنید که این را از من جدا کنید؟ امکان‌پذیر نیست. چون این مکتوب کلام است. این کلام خداست. این یک تجربه‌ی سطحی نیست. این تجربه‌ای است که با وعده‌ی مبارک و ابدی خدا و کلام خدا پشتیبانی می‌شود. 

28. حالا متوجه می‌شویم که در اینجا او گفت.

پس که بودند که شنیدند و خشم او را جنبش دادند…

قطعاً. هربار که به جایی برای آزمون نهایی می‌رسیدند، خسته می‌شدند. بعد چه‌کار می‌کردند؟ از راه به‌در می‌شوند، خسته می‌شوند و می‌خواهند برگردند و می‌گویند: “چرا این برای من اتفاق افتاد؟” 

29. یک چیز عجیب، امروز صبح بعد از اینکه به شدت هرچه تمام موعظه کردم، بسیاری بودند که به مذبح آمدند و این سؤال را پرسیدند: “چرا این اتفاق برای من افتاده است؟” می‌بینید که چطور پیش می‌رود؟ این درست از روی سر آنها رد می‌شود. این همان است، مردم. 

30. عیسی گفت: “چشم دارید و نمی‌بینید.” او این را خطاب به شاگردان گفت. 

31. آنها می‌گفتند: “تو به وضوح سخن می‌گویی. اکنون ما ایمان داریم. هیچ انسانی لازم نیست چیزی به تو بگوید، چون خدا این را به تو نشان می‌دهد.”

32. او گفت: “آیا اکنون بعد از این همه مدت ایمان دارید؟” می‌بینید؟ 

33. نباید هیچ‌چیزی را نزد خدا زیر سؤال ببری. “زیرا خداوند قدم‌های عادلان را مستحکم می‌سازد.” و هر آزمونی برای اثبات شما بر شما قرار داده شده است. و کتاب‌مقدس می‌گوید که: “از طلای فانی برای شما گران‌بهاتر است. ” پس اگر خدا اجازه می‌دهد که چند مصیبت کوچک برایتان اتفاق بیفتد، یادتان باشد که این برای اصلاح شماست. “زیرا هر فرزندی که نزد خدا می‌آید، می‌بایست نخست توسط خدا تأدیب شده، آزموده شده و تعلیم یافته باشد.” هیچ استثنایی نیست. “هر فرزندی که می‌آید.” تمام این مصیبت‌ها اتفاق می‌افتند و به‌وجود می‌آید تا نشان دهد که چه رفتاری را در پیش خواهید گرفت. می‌بینید؟ این خداست، براساس اثبات. تمام زمین همین است، زمینه‌ی اثبات، و او در تلاش است تا شما را اثبات نماید.

34. همین‌طور که پیش می‌رویم گوش کنید، می‌خواهم به بخش آخر آن بپردازم. 

درباره‌ی که قسم خورد که به آرامی من داخل نخواهند شد…

حالا، اینجا جایی است که امشب داریم به آن می‌رسیم. 

که به آرامی من داخل نخواهند شد، مگر آنانی که اطاعت نکردند؟
پس دانستیم که به سبب بی‌ایمانی نتوانستند داخل شوند. 

35. حال، گناه چیست؟ بی‌ایمانی. خدا در ستون آتش نزد آنها آمده، نبی خود را فرستاده و او را مسح کرده و آیاتی را به وی داده تا در برابر قوم ظاهر سازد. و بعد، ستون آتش، از طریق نبی، آنها را به بیرون هدایت کرد. به هر موقعیتی که رسیدند، شروع‌ کردند به همهمه کردن و هر ایراد کوچکی که در موسی می‌دیدند، شروع می‌کردند به سرزنش و حرف زدن علیه او. و خدا از این امر ناراضی بود، چون گفت آنها داشتند مرتکب گناه می‌شدند.

36. آنها باید به وی گوش می‌کردند؛ ولی درعوض به این استدلال گوش کردند که: “این چطور ممکن است؟ این چیزها چطور ممکن است؟” اگر او خداست، همه چیز ممکن است. او همه چیز را در جهت خیریت آنانی‌که او را دوست می‌دارند، به کار وا‌می‌دارد. 

37. حالا در اینجا داریم به یک مطالعه‌ی فوق‌العاده می‌رسیم، درباره‌ی «آرامی» یعنی سبّت. حالا آنها رهگذرانی در سفر خویش بودند. می‌بینید، آنها به مدت چهارصد سال در مصر در اسارت بودند. اکنون داشتند با معجزات خدا و طبق وعده‌ی او بیرون آورده می‌شدند. آنها در مسیر خود به سمت سرزمین وعده بودند. اینجا یک نور ماوراءالطبیعه در میان آنها ظاهر می‌شود، و شروع به هدایت کردن آنها می‌نماید. 

38. حال، یک نفر ممکن بود بگوید: “اینجا را ببینید، این موسی کیست؟ چه کسی تو را بر ما حاکم نموده است؟ آیا تو یکی از ما نیستی؟ چه کسی تو را بعنوان رئیس ما اینجا قرار داده؟ فکر می‌کنی تو از شبان ما بیشتر می‌دانی؟ فکر می‌کنی تو از کشیش ما بیشتر می‌دانی؟ فکر می‌کنی از مردان مذهبی ما در این ایام باهوش‌تر هستی؟” این هیچ ارتباطی به آن نداشت.
این خدا بود، ستون آتش، که داشت اثبات می‌کرد او در این حرکت است. اینکه چه کسی باهوش بود و یا باهوش نبود کمترین تفاوتی نداشت. ایده، مطابعت از چیزی بود که خدا پیش روی آنها گذارده بود. 

39. چراکه، تا جایی‌که به جسم مربوط می‌شد، موسی وقتی می‌خواست که به کلام خدا بنی‌اسرائیل را رهایی بخشد و یک مشت مردم را به بیابان ببرد، مرتکب کار احمقانه‌ای شده بود. وقتی‌که… چراکه او وارث تمام چیزی بود که آنها (مصریان) داشتند. او هر لشگری را که در جهان وجود داشت، شکست داده بود. و حالا او اینجا بود، یک ژنرال نظامی بزرگ. و حرکت بعدی، او می‌بایست پادشاه می‌شد، فرعون مصر. او می‌توانست بر تخت بنشیند و بگوید: “بسیار خب فرزندان! به وطن خود برگردید.” این تمام کننده می‌بود؛ چون او فرعون بود. اما موسی…

40. اوه، ایناهاش. موسی به ایمان، وعده‌ی خدا را دید. و فرشته‌ی خدا نزد او آمد. و او با پنج دقیقه بودن در حضور فرشته‌ی خدا، خیلی بیشتر از آنچه که چهل سال نزد معلمان مصری آموخته بود، درباره‌ی خدا می‌دانست. او می‌دانست که او بود. او انجام ماوراءالطبیعه را دیده بود. 

41. او گفت: “موسی! من با تو خواهم بود. من پیش روی تو خواهم رفت.” و آنها فهمیدند. و خدا به او نشانه‌هایی برای اجرا داد. 

42. آنها در مسیر خود به سمت سرزمین آرامی بودند. خدا برای آنها یک آرامی داشت، جایی که نیازی نبود تا… اربابان بالای سر آنها باشند تا آنها را وادار به انجام کاری کنند. 

43. امروز این چه تصویر زیبایی است، وقتی به کلیسا می‌نگریم و کلیسا را در شرایط خود می‌بینیم. هر انسانی که از خدا مولود شده باشد، از دنیا بیزار است. “و اگر دنیا و امور دنیا را دوست بدارید، محبت خدا در شما جایی ندارد.” این چیزی است که کتاب‌مقدس گفته است. و یک زائر راستین، در مسیر خود، از امور دنیا نفرت دارد. او از دیدن مشروب نوشیدن مردان نفرت دارد. او از سیگار کشیدن مردان نفرت دارد. او از دیدن زنان در خیابان‌ها با آن لباس‌های ناشایست نفرت دارد. او از دیدن مهمانی‌های بانکو و ورق بازی نفرت دارد. 

44. دیروز وقتی تونی… یا برادر وود و من داشتیم در خیابان می‌آمدیم، بعضی از مردان… یک خانمی در لوئیزویل داشت در خیابان می‌آمد، یک خانم دوست‌داشتنی، لباسی که بر تن داشت خیلی وحشتناک بود، کمی بالای باسن، یک روبان در هر طرف روی باسن او بسته شده بود و یک تکه‌ی بسیار کوچک پارچه هم در جلوی او بود که با یک نخ در عقب بسته شده بود. داشت آن‌گونه وحشتناک در خیابان راه می‌رفت و هر مردی که در خیابان بود، به او نگاه می‌کرد. گفتم: “او متوجه نیست که در نظر خدا گناهکار ارتکاب به زنا با تمام مردانی است که به این طریق به او نگاه کردند. و در روز داوری او بخاطر ارتکاب زنا با آن مردان پاسخگو خواهد بود.” 

45. عیسی گفت: “هرکس به زنی نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.” درست است. 

46. پس می‌بینید، برادر وود به من گفت: “دلیلش را چه می‌دانید برادر برانهام!؟”
47. گفتم: “این یا کمبود عقلی است یا دیوزدگی.” فقط دو چیز هست که باعث این‌ کار می‌شود. یک زن نجیب و طاهر این چیزها را بر تن نمی‌کند، مگر اینکه دیوزده باشد. این کاملا درست است. 

48. حال، زائری که در مسیر خود به سمت آسمان است، در جو متفاوتی زیست می‌کند. نیازی نیست نگران نگاه کردن او به آن زن باشید. اگر خدا را در قلب خود داشته باشد، روی خودش را برمی‌گرداند، چون دارد در اتمسفری زندگی می‌کند که میلیون‌ها مایل با آن چیزها فاصله دارد. درست است. نمی‌خواهید که در روز داوری مقصر و گناهکار این چیزها باشید. پس او روی خود را برمی‌گرداند و می‌گوید: “خدایا! به آن زن رحم کن.” و به راه خود ادامه می‌دهد. ما در سفر خود هستیم. ما در مسیر خود به سرزمین کنعان هستیم. ما در مسیر خود به آرامی ابدی و مبارکی هستیم که خدا به ما داده است. و در طول سفر، وسوسه می‌شویم. به انواع و اقسام چیزها وسوسه می‌شویم، ولی در‌عین‌حال، باید بدون ارتکاب به گناه وسوسه شویم. 

49. حالا توجه کنید، می‌ریم به باب چهارم. “پس بترسیم.” 

پس بترسیم مبادا با آنکه وعده‌ی دخول در آرامی وی باقی باشد…

50. می‌خواهم به یاد داشته باشید، اگر متوجه نشویم، اگر خدا برای ما مکشوفش نکرده باشد، مهم نیست که چقدر به کلیسا برویم، هیچ ارتباطی به آن ندارد. خدا باید توسط مکاشفه بیاید و خود را بر ما مکشوف سازد، این تمام امور دنیا را بیرون می‌برد. “درحالی‌که می‌گوید امروز اگر…” 

51. حالا باب چهارم را شروع کنیم. 

پس بترسیم مبادا با آنکه وعده‌ی دخول در آرامی وی باقی می‌باشد،…

52. حالا به‌ خاطر داشته باشید، وقتی‌که در مسیر آرامی بودند، ستون آتش آنها را هدایت می‌کرد. حالا می‌خواهیم دریابیم که “این آرامی چیست؟”. 

پس بترسیم مبادا با آنکه وعده‌ی دخول در آرامی وی باقی می‌باشد، (دقت کنید) ظاهر شود که احدی از شما قاصر شده باشد.

53. حالا، این وعده است و این چیزی است که باید از آن بترسیم. که اگر وعده‌ای برای ما باقی نمانده باشد. ولی یک وعده هست! و بعد، نکته‌ی بعدی، از آن قاصر نشوید. 

54. حالا، تفکر این است، اگر ما در مسیر خود به سمت آرامی هستیم، آرامی چیست؟ آیا پیوستن به یک کلیساست؟ آیا تعمید یافتن به یک روش خاص است؟ آیا عضویت در بزرگ‌ترین کلیسای شهر است؟ لباس بهتر پوشیدن؟ آیا تحصیلات است؟ آیا آن‌طور که باور داریم، پول است تا بتوانیم از کار خود دست بکشیم و مابقی عمر خود راحت باشیم؟ اینها نیست. 

55. گوش کنید که کتاب‌مقدس می‌گوید چیست و چگونه آن را بدست آوریم. 

پس بترسیم مبادا با آنکه وعده‌ی دخول در آرامی وی باقی می‌باشد، ظاهر شود که احدی از شما قاصر شده باشد.
زیرا که به ما نیز به مثال ایشان بشارت داده شد..

انجیل چیست؟ خبر خوش. خبر خوش در مصر به آنها رسید که: “خدا یک رهاننده فرستاده و خدا قرار است که ما را بیرون برده و به سرزمین وعده ببرد.” 

56. حالا خبر خوش برای ما این است که: “خدا یک رهاننده فرستاده است، روح‌القدس، و ما در مسیر سرزمین وعده هستیم.” حالا، مردم این را کرده‌اند اعتقادنامه‌ها و فرقه‌ها، ولی خدا همچنان باقی است که آرامی ما «روح‌القدس» است.

57. توجه کنید.
زیرا که به ما نیزبه مثال ایشان بشارت داده شد، لکن کلامی که شنیدند بدیشان نفع نبخشید،

به ‌خاطر داشته باشید:

ازاین‌رو که با شنوندگان به ایمان متحد نشدند.

58. اوه برادرانم! اجازه دهید یک‌ دقیقه اینجا مکث کنم. مهم نیست که چقدر کلام موعظه شده باشد، چقدر از نحوه‌ی موعظه شدنش خوشتان بیاید، هیچ فایده‌ای برای شما ندارد، مگر اینکه خود شما در آن سهیم باشید. 

ازاین‌رو که با شنوندگان به ایمان متحد نشدند.

59. آنها شاهد معجزات موسی بودند. گفتند: “این خیلی خوب است.” و به راه افتادند. دیدند که او معجزات زیادی می‌کند. آنها ستون آتش را دیدند، یا شاید هم شنیدند که درباره‌اش صحبت می‌کنند. “اوه، این خیلی خوب است.

60. ولی با ایمان شخصی ادغام نشده بود. چون به‌محض‌اینکه وارد بیابان شدند همه‌ی آنها (تک‌تک آنها) شروع به همهمه کردند. و خدا گفت: “چون تردید کردند، این گناه است.” به هیچ‌چیز تردید نکنید. ایمان داشته باشید. تردید نکنید، مهم نیست که آن چقدر دشوار باشد، به آن ایمان داشته باشید. 

61. حال، آنها شروع کردند به همهمه کردن و خدا آنها را برانداخت. و در غضب خویش سوگند یاد کرد که “آنها به آرامی وی داخل نخواهند شد.” و کتاب‌مقدس در اینجا می‌گوید، به گمانم باب سوم باشد که می‌گوید: “بدن‌های ایشان در صحرا ریخته شد.”

62. باب سوم و آیه‌ی هفدهم: 

و به که تا مدت چهل سال خشمگین می‌بود؟ آیا نه به آن عاصیانی که بدن‌های ایشان در صحرا ریخته شد؟ و درباره‌ی که قسم خورد که به آرامی من داخل نخواهند شد، مگر آنانی را که اطاعت نکردند؟

63. آنها همگی از مصر بیرون آمدند، ولی تنها دو نفر به سرزمین وعده وارد شدند. از میان تمام دنیای پیش از طوفان نوح، در ایام گذشته، از میان میلیاردها نفر، تنها هشت جان نجات یافتند. “زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مؤدی به حیات است و یابندگان آن کم‌اند.”

64. برخی از افراد می‌گویند: “برادر برانهام! پس تکلیف این هزاران هزار که کتاب‌مقدس از ظهور آنها صحبت می‌کند، چه می‌شود؟”
بخاطر داشته باشید در هر عصری، چه تعداد از مردم که مسیحی بودند، کشته شدند. آنها همگی قیام خواهند کرد. این، بدن را تشکیل خواهد داد. شما انتظار دارید که صدها میلیارد باشند که در آمریکا یا در جایی دیگر در تمام دنیا بیرون بیایند. شاید پنجاه نفر هم نباشند که خارج می‌شوند. ولی کلیسای فدیه‌شده‌ی بزرگ، در خاک خفته و در انتظار است. آنها جواهر خدا هستند که در خاک آرمیده‌اند. ولی جان آنها زیر مذبح خداست. آنها در موقعیت درست خود نیستند. آنها در یک بدنی هستند، به راستی، در یک تئوفانی و نزد خدا فریاد بر‌می‌آورند: “تا به کی؟” می‌توانند یکدیگر را ببینند، ولی قادر نیستند دست همدیگر را بفشارند. در چنین بدنی هستند. 

65. اگر امشب از دنیا بروید، مادرتان را جلال خواهید دید، قادر به دست دادن با او نخواهید بود، چون او آن نوع دست را ندارد. قادر به احساس آن، طوری که الآن حسش می‌کنید، نیستید. به‌دلیل ‌اینکه، این حواس پنج‌گانه در این بدن قرار داده شده تا بتواند آن را کنترل کند. حضور مادرتان در یک جو دیگر احساس خواهد شد. 

66. درست مانند شوهر و همسر. در آسمان دیگر نکاح و منکوحه شدن در کار نخواهد بو.د. چرا؟ چون نوع دیگری از عشق و محبت وجود دارد. هیچ میل جنسی‌ای وجود ندارد. تمام آن چیزها در‌گذشته است. شما پاک و طاهر شده‌اید.
ولی شما هرگز در آن وضعیت زندگی نکردید، ازاین‌رو برای آن وضعیت خلق نشده بودید. شما فقط آنجا در انتظار هستید. ولی اشتیاق دارید به جایی برگردید که بعنوان زن و مرد خلق شده بودید، و آنجا خدا آن بدن را از خاک زمین برمی‌خیزاند و جلال می‌دهد. آن‌وقت شما خواهید دید، خواهید چشید، حس خواهید کرد، خواهید بویید، و خواهید شنید و ارتباط می‌گیرید. هرگز نخواهیم دانست…
ما هرگز قادر نبودیم تا از زندگی یک فرشته لذت ببریم. چون آن‌گونه خلق نشده بودیم. خدا فرشتگان را خلق کرد. ولی او من و شما را زن و مرد آفرید. این حالت و وضعیتی است که ما در آمدن مبارک او، برای همیشه در آن خواهیم بود. 

67. حالا، می‌بینید که آنها چقدر احساس کمبود می‌کردند، چون گناه کرده بودند و در جلال کم آوردند. خدا ستون آتش را به آنها نشان داد. آیات و نشانه‌ها را به آنها نشان داد. آنها را به بیرون هدایت کرد. آنها را به وسوسه انداخت تا آنها را بیازماید و اثبات کند. 

68. حال، آیا شما دچار وسوسه‌های فراوان نشده‌اید؟ درباره‌ی آنها شکایت نکنید. شادی کنید. خدا با شماست. او دارد تلاش می‌کند تا ایمان شما را اثبات کند. ایوب را در عهد عتیق در نظر بگیرید، زمانی‌که خدا گفت: “آیا در بنده‌ی من ایوب نظر کردی، مردی عادل و کامل؟ بر روی زمین کسی چون او نیست.” 

69. “اوه…” شیطان گفت: “حتماً، به دور او حصار کشیده‌ای، هیچ مشکلی ندارد، هیچ نگرانی ندارد. هیچ مشکل مالی ندارد، همه چیز روبراه است. نه بیماری دارد و نه دردی. او را در اختیار من بگذار و کاری می‌کنم که در رویت تو را لعنت کند.” 

70. او گفت: “او در دستان توست، فقط حیاتش را نگیر.” 

71. اوه، او دست به ‌هر‌کاری زد و فقط جانش را نگرفت، اما نتوانست ایوب را تکان بدهد. ایوب می‌دانست که بر کلام ایستاده است. درست است. و تمام شریران هاویه قادر به تکان دادن او نبودند، چون او می‌دانست که قربانی را اهدا کرده است. او عادل بود. آنها او را محکوم کردند و گفتند: “ایوب! تو مرتکب گناه شده‌ای و خدا دارد تو را مجازات می‌کند.” او می‌دانست که خدا این کار را نکرده… و او در حضور خدا گناه نکرده است. او می‌دانست که عادل است. نه بخاطر اینکه انسان خوبی بود، بلکه چون قربانی سوختنی را بجای خویش پذیرفته بود.

72. و امشب، ما می‌دانیم که زندگی او اثبات کرد که او عادل بود. و زمانی‌که شما… نه اینکه تلاش کنید به جلال برسید، چون به همسایه‌تان کمک کرده‌اید؛ این خوب است. نه به‌دلیل‌ اینکه عضو کلیسا شده‌اید؛ این خوب است. شما در جلال به خانه می‌روید، چون عدالت عیسی مسیح را پذیرفته‌اید، نه بخاطر ‌کاری که انجام داده‌اید. 

73. حالا همین‌طور که به خواندن ادامه می‌دهیم. 

زیرا که به ما نیز به مثال ایشان بشارت داده شد،… (آیه‌ی دوم)… لکن کلامی که شنیدند بدیشان نفع نبخشید، ازاین‌رو که با شنوندگان به ایمان متحد نشدند.
ایمان در کسانی‌که کلام را شنیدند، جایی نداشت. 

74. امروز فقط به این خدمت کوچکی که خدا به من داده است، فکر کنید؛ امشب باید حدود چهل میلیون آمریکایی نجات میافتند. اما می‌دانید چه می‌گویند: “این یک تله‌پاتی ذهنی است، او یک ذهن‌خوان است، چنین چیزی وجود ندارد، او جایی در کلیسای ما ندارد.” می‌بینید؟ این… مهم نیست که چقدر شما این را در کلام قرار دهید و اثبات کنید که این کلام خداست، وعده‌ی خداست، علم چقدر درست بودن آن را اثبات کند، آنها همچنان قادر به ایمان نیستند. کتاب‌مقدس گفت که قادر نیستند. 

75. “پس موعظه کردن آن چه فایده‌ای دارد؟” برای محکوم کردن آنها در آن‌ روز (داوری) خدا باید یک شاهد داشته باشد. کلام در بین آنها موعظه و اثبات شده بود و آنها جاهلانه آن را ترک کردند. چیزی جز داوری باقی نمانده است. خدا نمی‌تواند در عدالت ملتی را داوری کند، مگر اینکه نخست رحمت را قبل از داوری پیش روی آنها گذارده باشد. او خداست. نمی‌تواند این‌ کار را بکند. 

76. حالا ما چه می‌گوییم؟ 

زیرا ما که ایمان آوردیم، داخل آن آرامی می‌گردیم، چنان‌که گفته است: “در خشم خود قسم خوردم که به آرامی من داخل نخواهند شد.” و حال آنکه اعمال او از آفرینش عالم به اتمام رسیده بود.
و در مقامی درباره‌ی روز هفتم گفت که…

77. نمی‌خواهم احساسات افراد را علیه مذهبشان خدشه‌دار کنم. هدف من این نیست. ولی در میدان میسیونری، فقط یک پیغام عادی و یک تعلیم بشارتی عالی را موعظه می‌کنم. اما در خیمه، اینجا در میان فرزندان خودم، احساس می‌کنم حق این را دارم که آنچه را که احساس می‌کنم تعلیم و راستی است، موعظه کنم. فکر کنم درست است. 

78. هزاران دوست سبّتی خوب دارم، از افرادی که ادونتیست روز هفتم هستند. برخی از عزیزترین دوستانی که دارم، بعضی‌هایشان ادونتیست روز هفتم هستند.
هرچند یک جنبش بزرگ که صدای نبوت نامیده می‌شود، شدیداً ‌ضد من هستند. آنها گفته‌اند ک من پشت منبر این را عنوان کرده‌ام که: “من خدا هستم و نوری که من را دنبال می‌کند، یک فرشته است. و من به جهان آمده‌ام تا اعمال عظیم انجام دهم و به مردم ثابت کنم که من خدا هستم.” حالا این چیزی است که صدای نبوت در کالیفرنیا درباره‌ی من گفته است. و هرکس که این را گفته، می‌دانید، چیزی را گفته که این‌گونه نبوده است. 

79. اولاً قبل از هرچیزی، دیدگاه بدی درباره‌ی کلیسای ادونتیست روز هفتم یا هیچ کلیسای سبّتی دیگری نمی‌خواهم داشته باشم، مگر محض خاطر انجیل. حالا تا چند دقیقه‌ی دیگر به پنطیکاستی‌ها هم خواهیم پرداخت. بله، درست است. درمورد باپتیست، می‌خواهیم به آن بپردازیم و نشان دهیم که چرا خدا هیچ فرقه‌ای را مورد عنایت قرار نمی‌دهد. درست است. او فقط افراد را مورد لطف قرار می‌دهد. او با هیچ فرقه‌ای سر‌و‌کار ندارد. درست است. او فقط فرد را مورد لطف قرار می‌دهد. او با هیچ فرقه‌ای سر‌و‌کار ندارد. او هرگز این ‌کار را نکرده و بر طبق کلامش، هرگز هم این ‌کار را نخواهد کرد. ولی در هر فرقه‌ای، با افراد سر‌و‌کار دارد. بله، این افراد هستند که خدا با آنها کار می‌کند. 

80. حالا خیلی خوب به این گوش کنید، و اگر هرزمانی برای شما سؤالی پیش بیاید، حل خواهد شد. حال، خدا ما را یاری کند. 

81. حالا، با دقت: “زیرا…” آیه‌ی چهارم.

و در مقامی درباره‌ی روز هفتم گفت که…

82. حالا دقت کنید، دارد درباره‌ی سبّت صحبت می‌کند. چند نفر می‌دانند که عبارت س-ب-ت در زبان عبری به معنای «آ-ر-ا-م-ی» است؟چند نفر این را در انگلیسی می‌دانند؟ البته. آیا سبّت بامزه به‌نظر نمی‌رسد؟ این‌طور است. 

83. آیا عبارت تقدیس عبارت بامزه‌ای نیست؟ تقدیس، یک عبارت یونانی است. تقدیس معنی «مقدس‌شده» را می‌دهد. در عبرانی یعنی «مقدس‌شده»، در یونانی یعنی «تقدیس» و در انگلیسی به معنی «پاک کردن» است. 

84. سبّت یعنی «یک روز آرامی» این چیزی است که سبّت بود، یک روزِ آرامی. وقتی عبارت آرامی را می‌بینید، مفهومش «سبّت» است. در متن اصلی کتاب‌مقدس این را جستجو کنید، اگر کتاب‌مقدس یونانی دارید، و این را ببینید که عبارت… اگر کتاب‌مقدس چاپ اسکوفیلد دارید، متن حاشیه مربوط به «آرامی» را بخوانید و ببینید که این شما را به سبّت برمی‌گرداند یا نه. سبّت یعنی «آرامی» بسیار خب. 

85. حالا دقت کنید. 

پس بترسیم مبادا با آنکه وعده‌ی دخول در آرامی وی باقی می‌باشد،

86. حالا چه تعداد از افرادی‌که روزها را حفظ می‌کنند، دوست دارند که سبّت را در روز شنبه نگه دارند. سایرین روز یکشنبه را بت می‌سازند، یک روز پرستش. و به فیض خدا، به‌واسطه‌ی کلام خدا، امشب خدا مرا امداد کند، می‌توانم به شما ثابت کنم که هر دو آنها در اشتباه هستند. هر دو آنها یعنی هم یکشنبه‌پرستان و هم نگهدارنده‌های سبّت، بر طبق کلام در اشتباه مطلق هستند. و هرچه باشد، این کلام است که می‌بایست با آن برویم، نه آنچه ادونتیست می‌گوید و نه آنچه که پروتستان می‌گوید یا کاتولیک می‌گوید. بلکه چیزی که کتاب‌مقدس می‌گوید. 

87. حالا دقت کنید. 

و در مقامی درباره‌ی روز هفتم گفت که…

حالا می‌خواهیم یک چیزی مثل این را بلند کنیم، و آن را «آرامی خداوند» روز هفتم، بخوانیم. 

88. حالا دقت کنید. «و خدا» حالا به این کلام گوش کنید. 

در روز هفتم خدا از جمیع اعمال خود آرامی گرفت.

خدا یک سبّت داشت، و آن روز هفتم به مدت هزار سال بود، نمادی از هزاره. 

و در مقامی درباره‌ی روز هفتم گفت که: “در روز هفتم خدا از جمیع اعمال خود آرامی گرفت.”

«آرامی گرفت»، ضمیر شخصی، او در روز هفتم آرامی گرفت. این خداست. 

و باز در این مقام که (تحت شریعت) “به آرامی من داخل نخواهند شد.”

89. خدا آرامی گرفت، بصورت فیزیکی، چون در طول شش روز آسمان‌ها و زمین را آفرید و در روز هفتم از تمامی کار خویش آرامی یافت. او هزار سال استراحت کرد. چون کتاب‌مقدس گفت که “یک روز بر روی زمین، هزار سال در آسمان و هزار سال در آسمان، یک روز بر روی زمین است.” چند نفر می‌دانند که کلام این را در دوم پطرس می‌گوید؟ بسیار خب. خدا در روز هفتم آرامی یافت، و در مقامی درباره‌ی این روز هفتم گفت. 

90. حالا با دقت گوش کنید. 

و در مقامی درباره‌ی روز هفتم گفت که: “در روز هفتم خدا از جمیع اعمال خود آرامی گرفت.”

و باز در این مقام که “به آرامی من داخل نخواهند شد.”

او به یهودیان، در مسیرشان از سرزمین وعده، یا از مصر به سمت سرزمین وعده، روز هفتم را داد. 

91. حالا گوش کنید: 

پس چون باقی است که بعضی داخل آن بشوند و آنانی که پیش بشارت یافتند…

آرامی! خدا شریعت را به آنها داد، و سبّت، فرمان چهارم بود. 

… به سبب نافرمانی داخل نشدند،

92. حالا دقت کنید. او دارد از شریعت صحبت می‌کند، اینکه چطور داخل می‌شدند و این با ایمان ‌ همراه نبود. آنها آن را حفظ نکردند. آنها سبّت را بعنوان یادبودی از اینکه داشتند به‌سوی سرزمین سبّت می‌رفتند، حفظ می‌کردند؛ تا از تمامی مصائب و نگرانی‌های خود آرامی جاویدان بیابند، دیگر خبری از اربابان و شب‌های بی‌استراحت نبود. آنها در مسیر خود به سمت سرزمین وعده‌ی آرامی بودند. شیر و شهد در پی آن بود. انگورهای آنجا آن‌قدر بزرگ بود که یک خوشه‌ی آن را دو مرد بر شانه‌هایشان حمل می‌کردند. اوه، چه سرزمین آرامیِ مبارکی! ولی وقتی به آنجا رسیدند، بخاطر بی‌ایمانی‌اشان از دریافت آن قاصر شدند. آنها از فاصله‌ی حدوداً شصت کیلومتری جایی که مصر را به سمت سرزمین وعده ترک کرده بودند، برگردانده شدند. به سبب بی‌ایمانی آنها، چهل سال طول کشید تا به آنجا برسند. خدا نبی خویش را به آنها داد، آیت و نشانه‌ی خویش را به وی داد، ستون آتش را به او داد، آیات و معجزات را به انجام رساند و انجیل را برای آنها موعظه کرد. و آنها بعد از نان و ماهی‌ها از آنجا بیرون رفتند و در بیابان ریخته شدند. “بدن‌های ایشان در صحرا ریخته شد.”

93. عیسی، سر چشمه گفت:
گفتند: “پدران ما، به مدت چهل سال در بیابان منّ را خوردند.” 

94. او گفت: “من نان حیات هستم که از جانب خدا از آسمان آمده‌ام. من نان حیات هستم. موسی نان را به شما نداد، بلکه پدر من آن نان را می‌دهد. و من نانی هستم که از جانب خدا از آسمان آمده‌ام. اگر کسی از این نان بخورد، هرگز نخواهد مرد.” فرقش در این است. 

95. حالا نگاه کنید، آنها گفتند که او… “آنها از صخره‌ای که در بیابان بود سال‌ها آب نوشیدند.” 

96. او گفت: “من آن صخره هستم.” 

“چرا…” گفتند: “یعنی می‌خواهی به ما بگویی…” 

97. او گفت: “موسی، کسی که این را به شما گفت، آرزوی دیدن روز من را داشت، و این را در مقیاس دید.” 

98. گفت: “یعنی می‌خواهی بگویی که تو از موسی بزرگ‌تر هستی؟ اینکه موسی را دیده‌ای؟ و موسی که هشتصد سال است مرده ‌است.” و گفت: “حالا دیگر می‌دانیم که دیو داری.” به عبارت دیگر، دیوانه هستی. “می‌دانیم که دیوانه هستی.” 

99. او گفت: “پیش ار آنکه ابراهیم باشد، من هستم. من هستم عظیم بودم که در بوته‌ی آتش بود. من آتشی هستم که در بوته‌ی آتش بود. من فرشته‌ای هستم که پیش روی آنها حرکت می‌کرد.” و گفت: “من از جانب خدا آمده‌ام، و به نزد خدا بازمی‌گردم.” او از جانب خدا آمده بود، جسم گردید و در میان ما ساکن گشت؛ و برگشت به همان ستون آتش.
و امشب او اینجاست، بعد از دو هزار سال «دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان» درحال انجام همان کار، هدایت فرزندان مبارک خویش.

100. و بسیاری دارند وارد می‌شوند… به‌دلیل بی‌ایمانی. حالا، او گفت: “یک روز را معیّن کرده.” روزی که خدا تمامی کار خود را به اتمام رسانید. سپس: “روز دیگری را معیّن فرمود، تا اگر بشنوند، بیایند و سبّت‌ها را حفظ کنند، به ما‌ه‌های تازه و این چیزها وارد خواهند شد.” اینجا جایی است که برادران آدونتیست می‌خواهند شما را برگردانند. 

101. حالا، به خواندن ادامه بدهیم. توجه کنید. 

پس چون باقی است که بعضی داخل آن بشوند و آنانی که پیش بشارت یافتند، به سبب نافرمانی داخل نشدند.

102. حالا آیه‌ی هفتم. اوه خدای من! من می‌گویم که کتاب‌مقدس یک الهام ریاضیاتی دارد. می‌گویم که کتاب‌مقدس از هر نظر الهامی است. ریاضیات کتاب‌مقدس عالی است. 

103. توجه کرده بودید که این ایالات متحده در هرکاری که می‌کند، عدد سیزده هست؟ می‌دانید که از سیزده مستعمره تأسیس شده بود؟ می‌دانستید که پرچم در ابتدا سیزده ستاره در خود داشت؟ می‌دانید که ایالات متحده هرکاری که می‌کند در عدد سیزده است؟ البته که هست. آن وحش، برّه‌ای که از آب بیرون می‌آید، نه از توده و جماعت مردم… نه از آب، بلکه از زمین خارج می‌شود، جایی‌که هیچ‌کس نیست. دو شاخ کوچک داشت، قدرت‌های مدنی و کلیسایی. او یک برّه بود، آزادی مذهبی. پس از مدتی، آن قدرت‌ها با هم یکی شدند و او شروع کرد به تکلم مانند اژدها، و تمامی‌ قدرتی را که روم قبل از او استفاده کرده بود، به‌کار برد. این دارد به سمت کشور ما می‌آید. این را علامت بزنید. ببینید که کنفدراسیون کلیساها و کلیسای کاتولیک با هم متحد می‌شوند و ببینید که چه اتفاقی می‌افتد. 

104. مردمی که ستون اتش را دنبال می‌کنند، قطعاً دوران سختی را خواهند داشت، ولی در آن ‌زمان آنها آماده ی یک انتقال هستند، درست است، مهیّای رفتن هستند. “زیرا برّه بر آنها غالب آمده.” کتاب‌مقدس این را گفت. “و آنانی‌که او را دنبال کردند، چون برگزیده و امین خوانده می‌شدند، برگزیدگان خدا.” از پرداختن به این نبوت پرهیز می‌کنم که بتونیم به این بپردازیم. 

105. به دقت گوش کنید، باب هفتم… منظورم باب چهارم بود، آیه‌ی هفتم. هفت، عدد کمال است. سه، عدد حیات است. هفت، عدد کمال است و این سبّت کامل را می‌دهد.
«و باز» اوست که تکلم نمود، «خدا» از این نظر. بعد از این ‌نظر، از «شریعت» صحبت کرد. و بعد، باز، «روزی را معیّن نمود» روز سوم، سومین بار. 

باز روزی معین می‌فرماید چون‌که به زبان داود بعد از مدت مدیدی «امروز» گفت، چنان‌که پیش مذکور شد که :”امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید.” (دقت کنید.)
زیرا اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود، بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.

مقطع‌ها با عیسی مسیح تغییر یافتند: از شریعت به فیض، از اعمال به فیض، از کاری که تو انجام بدهی به کاری که خدا انجام داد، براساس شایستگی تو یا براساس شایستگی او. این تغییر یافت. 

106. وقتی موسی با شریعت از بیابان بیرون آمد، گفت: “زنا مکن، دزدی مکن، قتل مکن. روز سبّت را تقدیس کن.” وقتی عیسی از بیابان بیرون آمد… زمانی‌که موسی از بیابان بیرون آمد، شریر او را وسوسه کرد. به‌محض‌اینکه شریر او را وسوسه کرد، او به آن توجه کرد. موسی یک نقطه ضعف داشت، چند نفر می‌دانند که نقطه ضعفش چه بود؟ خشم. به‌محض‌اینکه آنها را درحال پرستش گوساله‌ی طلایی دید، احکام را بر زمین انداخت و آنها را شکست، نشان‌دهنده‌ی اینکه کهانت شکسته خواهد شد. و خدا دوباره فرامین را به او داد. 

107. اما هنگامی‌که عیسی از بیابان بیرون آمد، پس از چهل روز روزه داشتن، گرسنه بود، تنها نقطه ضعفی که او داشت. شریر به سراغ او آمد و گفت: “اگر پسر خدا هستی، این سنگ‌ها را به نان تبدیل کن. یک معجزه کن، بگذار معجزه کردنت را ببینم و به تو ایمان خواهم آورد.” 

108. عیسی گفت: “مکتوب است انسان تنها محض نان زیست نمی‌کند، بلکه به هر کلامی که از دهان خدا صادر شود.” شریر ‌دانست که اینجا با موسی طرف نیست، چون عیسی رفت به کلام. 

109. او را به بالای هیکل برد، گفت: “اگر تو پسر خدا هستی خودت را از این بالا به پایین پرت کن.” و پوشش کلام به آن داد، نه اینکه کلام را روایت کند، بلکه پوشش کلام داد و گفت: “زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را درباره‌ی تو فرمان دهد تا تو را به دست‌های خود برگیرند، مبادا پایت به سنگی خورد.” 

110. و عیسی مستقیماً به کلام رفت و او را توبیخ کرد. 

111. او را به قله‌ی کوه برد و ایالات متحده و آلمان و سوئیس و تمام امت‌های جهان را، هرچه که باشند، به او نشان داد و گفت: “آنها همه از آن من هستند، هرکاری بخواهم با آنها می‌کنم.” عجیب نیست که ما جنگ‌ها و دشواری‌ها را داریم. گفت: “با آنها…” عجیب نیست که زنان این‌گونه لباس می‌پوشند… و به‌واسطه‌ی قانون، با آن کنار می‌آیند. آنها همگی توسط شریر اداره می‌شوند. این چیزی است که کتاب‌مقدس گفت. شیطان گفت: “آنها از آن من هستند. با آنها هرکاری بخواهم انجام می‌دهم.” گفت: “اگر من را پرستش کنی، تو را مانند خودم پادشاه خواهم ساخت.” 

112. عیسی گفت: “ای شیطان! مکتوب است، خداوند خدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت منما.”
چرا؟ عیسی می‌دانست که در سلطنت هزارساله او وارث تمام آنها خواهد بود، وقتی‌که پادشاهی او بیاید. “اراده‌ی تو بر زمین چنان‌که در آسمان است کرده شود.” دیگر کسی شلوارک نخواهد پوشید. دیگر مشروب نوشیدن درکار نخواهد بود. دیگر شهوتی درکار نخواهد بود. دیگر زنا نخواهد بود. دیگر موت نخواهد بود. دیگر اندوه نخواهد بود. او وارث تمام امت‌ها خواهد بود. اما شیطان برای یک مقطع زمانی آنها را در اختیار دارد، که امروز است که ما درآن زیست می‌کنیم. 

113. “لکن او روزی را معیّن نمود، امروز، بعد از زمانی طولانی، و گفت، دل خود را سخت مسازید.” 

زیرا اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود، بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.

114. برادران ادونتیست من! به این نگاه کنید. پولس در اینجا گفت، در غلاطیان 8:1، اگر دارید آیات را یادداشت می‌کنید، غلاطیان 8:1، “بلکه هرگاه ما هم یا فرشته‌ای از آسمان، انجیلی غیر از آنکه ما به آن بشارت دادیم به شما رساند، اَناتیما باد.” پولس گفت: “اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود…” 

115. ببینید، وقتی از کوه پایین می‌آید. او آن‌ موقع که پایین آمد، بر شریر غالب شده بود. او مسح شده بود و آماده‌ی خدمت خود بود. او گفت: “شنیده‌اید که به اولین گفته شده است قتل مکن و هرکه قتل کند سزاوار حکم شود. لیکن من به شما می‌گویم، هرکه به برادر خود بی‌سبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد و هرکه برادر خود را راقا گوید، مستوجب قصاص باشد.” شنیده‌اید که در زمان قدیم گفته شده است، امروز، حفظ کنندگان سبّت. “شنیده‌اید که گفته شده است، تحت شریعت، زنا مکن.” این می‌بایست در عمل می‌بود تا گناهکار باشند. “لیکن من به شما می‌گویم، که هرکس به زنی نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.” متفاوت! درست از فرمان چهارم عبور کرد. ولی آیا به آنها آرامی داد؟ 

116. ببینیم چه گفت. “داود! بعد از مدتی مدید، آرامی کامل در پیش خواهد بود.” خدا در روز هفتم، از اعمال خویش آرامی یافت. از این‌نظر، خدا روز سبّت را برکت داد و در بیابان به بهودیان داد. آنها وارد… بخاطر بی‌ایمانی وارد نشدند، چون کلام در آنها با ایمان متحد نشده بود. “باز روزی معیّن می‌فرماید، چون به زبان داود بعد از مدت مدیدی گفت…”
صدها سال پس از موت داود، پسر داود بر‌می‌خیزد، که عیسی است. “اگر آواز مرا می‌شنوید دل خود را سخت مسازید.” خدا می‌خواهد که با دل‌ها سخن بگوید. 

117. حال شما که درحال خواندن هستید! ا به آیه‌ی نهم دقت کنید: “اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود.” آیه‌ی هشتم: “بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.” 

118. اگر قرار بود یک سبّت باشد، اگر قرار بود که حفظ روز یکشنبه باشد، از آن صحبت می‌کرد. اگر گفته بود: “حالا، دیگر سبّت وجود ندارد، دیگر نگاه داشتن روز هفتم در کار نیست، چیزی که از شما می‌خواهم این است که یکشنبه را نگاه دارید.” این را می‌گفت. پولس می‌گفت که او گفته است. گفته است: “همه‌ی شما روز یکشنبه پرستش کنید، این آرامی خواهد بود.” حالا اگر می‌خواست که آنها سبّت را نگه دارند می‌گفت: “به نگاه داشتن روز هفتم ادامه بدهید. ولی الآن می‌خواهم که روز یکشنبه را نگاه دارید.” نه، او هرگز این را نگفت. 

119. او گفت: “اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود، بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.” 

120. آیه‌ی نهم، آماده شوید. 

پس برای قوم خدا آرامی سبّت، یک نگاه داشتن سبّت، باقی می‌ماند.
زیرا هرکه داخل آرامی او (مسیح) شد، او نیز از اعمال خود بیارامید، چنان‌که خدا از اعمال خویش، در سبّت. 

121. می‌بینید؟ حالا بیایید به چند بخش از کلام بپردازیم و این را پشتیبانی کنیم. بسیار خب. هنگام‌که خدا جهان را در شش روز آفرید، در روز هفتم آرمید و دیگر هرگز کار نکرد. نام خدا متبارک باد! او جهان را ساخت، خلقت را بر روی آن قرار داد و به آرامی پرداخت، و دیگر هرگز بازنگشت تا جهان دیگری خلق کند. او اعمال را به اتمام رساند و رفت تا بیارامد. حالا، در… بعد، بعد از آن هزار سال، گناه وارد شد و شاهد نمایانگری مسیح بودیم، برّه نمایانده شد. حالا، یهودیان این را بعنوان نمادی از استراحت و آرامی روز هفتم دریافت کردند. 

باز روزی معین می‌فرماید چون‌که به زبان داود بعد از مدت مدیدی «امروز» گفت… یک آرامی دیگر در پیش است. 

122. حالا آن آرمی چیست؟ با من متّی باب یازده را باز کنید، باب یازدهم و آخرین بخش باب یازدهم متّی، و خواهید دید که او چه گفته است. 

123. او گفت: “هرکس به زنی نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است، هرکه بی‌سبب بر برادر خود خشم گیرد، برادر خود را کشته است.” تمام اینها را گفت، ولی هرگز به فرمان چهارم، یعنی سبّت نپرداخت. 

124. حالا دارد به انتها می‌رساند. و سبّت وعده‌ی عظیم خداست. این یک آرامی است. حالا، به اینجا دقت کنید، اینجا دارد خوشابحال‌ها را به اتمام می‌رساند. در آیه‌ی بیست و ‌هفتم از باب یازدهم در انجیل متّی. درحالی‌که خوشابحال‌ها را داشت در باب پنجم تعلیم می‌داد.

پدر همه چیز را به من سپرده است و کسی پسر را نمی‌شناسد بجز پدر…

پس نمی‌توانید بدون یکی، دیگری را بشناسید و چون او پدر ظاهر شده در جسم بود. 

… و نه پدر را هیچ‌کس می‌شناسد غیر از پسر…

125. به‌نظر می‌رسد که قوم قادر به دیدن، فهمیدن و مشاجره نکردن بر سر این موضوع بودند. مسلّم است. خدا سه شخصیت نیست. اگر باشد، سه خداست، آن‌وقت ما مشرک هستیم. کدام‌یک خداست؟ آنها، هر سه‌تایشان، یک خدا هستند، سه جایگاه همان یک خدا. در آن ستون آتش در بیابان، او پدر بود در شکل روح‌القدس. وقتی از جایگاه پسری استفاده کرد، او پسر بود. “پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، من خواهم رفت، دوباره باز‌می‌گردم و با شما خواهم بود، و در شما، تا انقضای عالم.” می‌بینید؟ او مقطع پدری است، پسری و روح‌القدس هم هست. اینها همه‌اش همان یک خداست که در سه ‌جایگاه متفاوت پدری، پسری و روح‌القدس عمل می‌کند. هرگز…
اول یوحنّا 7:5 گفت: “زیرا سه هستند که در آسمان شهادت می‌دهند، پدر، پسر و روح‌القدس و این سه یک هستند.” 

126. توما به او گفت: “خداوندا! پدر را به مانشان بده که ما را کافی است.” 

127. او گفت: “این مدت با شما بودم و مرا نشناختید؟” گفت: “وقتی من را ببینید، پدر را دیده‌اید. پس از چه جهت می‌گویی، پدر را به ما نشان بده؟”

128. حالا یگانه‌انگاران این را گرفتند، گروه مردم یگانه‌انگار، و سعی کردند که پدر، پسر و روح‌القدس را فقط یک جایگاه و در یک جا قرار دهند، مانند انگشتان دستتان، یک. این غلط است. خدا نمی‌توانست… عیسی نمی‌توانست پدر خود باشد. اگر بود، آن‌وقت او… خب، او چطور می‌توانست پدر خود باشد؟ 

129. و اگر خدا یک انسان است، جدای از روح‌القدس، پس او دو پدر داشت. چون کتاب‌مقدس به ما گفت که: “روح‌القدس بر مریم سایه افکند و او آبستن شد.” و کتاب‌مقدس در متّی 18:1 گفت که: “آنچه در او لقاح یافته از روح‌القدس است.” پس حالا کدام‌یک پدر اوست، روح‌القدس یا خدا؟ هر دوی آنها، یک روح واحد، در‌غیر‌این‌صورت او یک ولادت نامشروع به دو روح داشت.
این دگم کاتولیک است و هرگز تعلیم کتاب‌مقدس نبوده است. مارتین لوتر این را به همراه کاتشیزم‌های بسیاری که در کلیسای لوتری وجود دارد، با خود بیرون آورد. وسلی با آن ادامه داد و این همچنان در جریان است، ولی یک خطاست. این حقیقت نیست. این هرگز، هرگز یک تعلیم کتاب‌مقدسی نبوده است. در کتاب‌مقدس هرگز فرمانی وجود نداشته که سه خدا را تعلیم بدهید.
یک خدا وجود دارد. عیسی گفت: “بشنو ای اسرائیل! من خداوند خدای تو، خدای واحد هستم.” نه سه خدا. 

130. در آفریقا یک ‌بار به نام پدر، یک ‌بار به نام پسر و یک‌ بار به نام روح‌القدس تعمید می‌دهند، بعد یهودی بیچاره می‌آید و می‌گوید: “کدام‌یک از آنها خدای شماست؟ کدامشان است، پدر، پسر، یا روح‌القدس؟” آنها، هر سه‌ی آنها یک خداست. کتاب‌مقدس گفت که آنها یک هستند. 

131. عیسی منزلی بود که خدا در آن ساکن بود. کتاب‌مقدس این را گفت. اول تیموتائوس 16:3، “بالاجماع (این یعنی «استدلال، بحث») سرّ دینداری عظیم است که خدا در جسم ظاهر شد و در روح، تصدیق کرده شد و… به فرشتگان مشهود گردید و به امت‌ها موعظه کرده و در دنیا ایمان آورده و به جلال بالا برده شد.” خدا بود که ظاهر شد. کتاب‌مقدس گفت که: “عیسی، در وی تمامی پری الوهیت از لحاظ جسم ساکن بود.” 

132. همان‌طور که آن‌ شب به آن پرداختیم: خدا، در ابتدا روح بود. و بعد از خدا، لوگوس صادر شد، یا یک تئوفانی که به شکل یک انسان بود که پسر خدا خوانده شد، پیش از تجسم. او در یک جسم بشری به روی زمین آمد، حتی قبل از اینکه در عیسی مسیح بیاید. حالا این را هضم کنید، برادر! این را به شما اثبات خواهم کرد. 

133. هنگامی‌که موسی او را دید. او گفت: “خداوندا! بگذار شکل تو را ببینم.” و خدا او را در صخره پنهان کرد. هنگامی‌که از آنجا عبور کرد، موسی گفت: “از پشت شبیه یک انسان بود.” این همان تئوفانی بود. دقیقاً همین‌طور است.
بعد، آن تئوفانی باید جسم می‌شد. نه یک شخص دیگر، بلکه همان‌ شخص باید جسم می‌شد، تا نیش موت را بیرون بکشد.
مثل وقتی‌که زنبور شما را می‌گزد، نیش را آنجا باقی می‌گذارد. او هرگز احساس نکرده بود که… او می‌توانست نیش را در بدن انسان بگذارد، چون این بدن گناه است. ولی برادر! زمانی‌که بدن عمانوئیل را گزید، نیش خود را از دست داد. بله آقا! او می‌تواند وِز‌وِز کند، ولی دیگر نیشی ندارد. 

134. عجیب نیست که پولس، وقتی می‌رفتند تا سر از تنش جدا کنند، گفت: “ای موت! نیش تو کجاست؟ هرچقدر که بخواهی می‌توانی وِز‌وِز کنی. ای گور! ظفر تو کجا؟ لیکن شکر خدا راست که ما را به‌واسطه‌ی خداوند ما عیسی مسیح ظفر می‌دهد.” بفرمایید.
انجام این کار خود خدا را می‌طلبد. او آمده و در جسم ظاهر شد. او در روح بازگشت. 

135. می‌گویید: “برادر برانهام! شما هرگز به ما نگفته بودید، با‌این‌حال، او قبل از این‌که در مسیح بیاید، جسم شده بود.”
وقتی ابراهیم زیر چادر خود نشسته بود، یک ‌روز، دو فرشته و خدا در جسم بشری آمده و به سمت او آمدند. آنها لباسشان غبار گرفته بود و خسته بودند، و نشستند. ابراهیم رفت و یک گوساله را از گاو جدا کرد و آن را کشت. و مقداری گوشت برّه تهیه دید. رفت بیرون و… سارا مقداری آرد ذرت گرفت و آن را الک کرد و با آن مقداری نان تهیه دید. از گاو مقداری کره درست کرد، مقداری شیر. اینها را برداشت و در برابر آنها گذاشت و خدا آن را خورد. 

136. هللویاه! بخاطر همین است که “ایمان من به تو می‌نگرد، ای برّه‌ی جلجتا!” 

137. فکر می‌کنید این برای خدا کار بزرگی است؟ خدا، که خالق تمام پتاسیم و کلسیم و همه چیز در دنیاست، آمد تا با ابراهیم ملاقات کند. گفت: “فکر می‌کنی این را از تو مخفی می‌دارم، با اینکه تو وارث تمام جهانی؟” آمین! “این را از تو مخفی نخواهم داشت.” 

138. ما از شانزده عنصر تشکیل شده‌ایم. او مقداری پتاسیم، مقداری کلسیم و مقداری پترولیوم و نور کیهانی را برداشت، «فففف» جبرائیل! به آن وارد شو. یک بدن!

139. «فففف! افسنتین، به آن داخل شو، و او به آن بدن وارد شد.
دو فرشته از آسمان. 

140. خدا دست دراز کرد و یک مشت خاک را برداشت، «فففف» خودش به آن قدم گذارد، نازل شد و گرسنه بود. متبارک باد!… این را چه می‌گویید، شما برادران ادونتیست که گوشت نمی‌خورید!؟ پس از اندکی، به این خواهیم پرداخت. خدای قادر مطلق، یهوه، ببینید که آیا همین اسم، ترجمه‌ی همانی که در بوته‌ی آتش بود، هست یا نه. هللویاه!
و زمانی‌که بر روی زمین ایستاده بود، گفت: “پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود، من هستم، همانی‌که در بوته‌ی آتش بود.” درست است. الوهیم، ببینید که این همان است یا نه. او همانی بود که در بوته‌ی آتش بود.

141. او همانی بود که اینجا در حضور ابراهیم بود، در یک بدن گوشتی، که گوساله را خورد، شیر گاو را نوشید، و کره را با نان ذرت خورد. نام مقدس خدا متبارک باد! به آنجا قدم گذارد و گفت: “من ترک نخواهم…”
او پشتش به خیمه بود. گفت: “ابراهیم! من تو را ملاقات خواهم کرد و تو آن فرزند را ثمر خواهی آورد. اکنون تو صد سال سن داری و سارا نود ساله است.” و سارا در درون خیمه، پیش خود گفت: “هاه!” و خندید. او گفت: “چه چیزی باعث خنده‌ی سارا شد؟” پشت سر او و خیمه هم بین آنها بود. 

142. ابراهیم گفت: “سارا! آیا تو خندیدی؟” 

143. “نه، هرگز.” 

144. گفت: “بله، خندیدی.” این چه نوع تله‌پاتی‌ای است؟ این چه نوع فکرخوانی‌ای بود؟
امروز هم او همان‌ کار را می‌کند. او یهوه یری است، یهوه رافا، دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان. او هرگز زایل نمی‌شود. 

145. او را بنگرید. آنجا ایستاده. به سمت ابراهیم حرکت کرد و با او صحبت کرد، و در برابر دیدگان او ناپدید شد. و پاطریارخ بزرگ، ابراهیم گفت که او “رو‌در‌رو با خدا، با الوهیم تکلم کرده.” همان خدا، متوجه می‌شوید؟ نه سه نفر، برادر! سه جایگاه همان شخص.

146. در ابتدا همان بود، او آن روح عظیم بود، جایی‌که سرچشمه‌ی تمامی راستی، تمامی محبت و تمامی آرامی بود. هرآنچه که خالص بود در آن سرچشمه بود. شروع کرد به شکل دادن یک بدن، یک تئوفانی، نوع بدنی که ما به آن می‌رویم. نه یک بدن جلال یافته، بلکه یک بدن فرشته‌گونه، شبیه، که حالت و شکل دارد. 

147. هربار که یک درخت را می‌بینم، به این فکر می‌کنم که: “این درخت یک نگاتیو (بازتاب) است، یک‌جایی یک منبع اصلی وجود دارد.” آن درخت از یک چیزی گرفته و ساخته شده است، یک هوش این را ساخته. و تمام کاری که این زمین انجام می‌دهد، این است که آن آسمانی را منعکس می‌کند. کتاب‌مقدس چنین گفته است. و اگر یک درخت هست که باید از بین برود، یکی در جلال هست که از بین نخواهد رفت. 

148. اگر یک مرد را ببینم، یک زوج عزیز و دوست‌داشتنی، یک مرد و همسرش، که در خیابان قدم می‌زنند، عزیز یکدیگر، این چه چیزی را منعکس می‌کند؟ نام خداوند متبارک باد! یکی در آسمان هست که هرگز از بین نخواهد رفت. “هرگاه این خانه‌ی زمینی خیمه ما ریخته شود، یکی را در آسمان در انتظار داریم.” 

149. بعد می‌رسید به تثلیث: روح عظیم، در پسر، یعنی عیسی ساکن است؛ عیسی در کلیسا ساکن می‌شود. “و در آن روز خواهید دانست که من در پدر هستم، پدر در من و من در شما.” [فضای خالی روی نوار] تمام آنچه خدا بود، او در مسیح ریخت؛ تمام آنچه عیسی بود، او در کلیسا ریخت. بفرمایید. “من در پدر، پدر در من، من در شما و شما در من.” این آن بدن است. 

150. این چیزی است که مشکل کلیساست. آنها یک تعلیم زنانه‌شده‌ی، به نوعی پیرزنانه را تعلیم گرفته‌اند که بروند سوپ پخش کنند و مهمانی‌های ورق بازی داشته باشند. عجیب نیست که به چنان تشویشی که در آن هستیم، رسیده‌ایم. ما نیازی به برنامه‌ی کودکان و توزیع سوپ نداریم. چیزی که بدان نیاز داریم انجیل قدیمی و نیرومند است، با مردان ایمان و شمشیرهایی که آن بیرون آویزان است و دارد به چالش می‌کشاند. چیزی که امروز نیاز داریم، کمی الهیات و چند تئوری از کلیشه‌های انسانی نیست. نیاز داریم که انجیل نیرومند در نور و نمایش روح‌القدس موعظه شود. 

151. حالا به اینجا توجه کنید: 

همان‌طور که گفت، باز روزی معین می‌فرماید چون‌که به زبان داود…
… زیرا اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود، بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.
پس برای قوم خدا آرامی سبّت باقی می‌ماند.
زیرا هرکه داخل آرامی او شد، او نیز از اعمال خود بیارامید، چنان‌که خدا از اعمال خویش

152. حالا کجا را می‌خواهیم بخوانیم؟ متّی بیست و… باب یازدهم آیه‌ی بیست ‌و ‌هفتم. 

پدر همه چیز را به من سپرده است و کسی پسر را نمی‌شناسد بجز پدر (بسیار خب) و نه پدر را هیچ‌کس می‌شناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد. 

153. می‌بینید، مسئله این نیست که چقدر یاد بگیرید، اسقف چقدر بخواهد که شما بدانید. بلکه مربوط به این است که خدا چقدر می‌خواهد شما بدانید. اگر قادر به دیدن این مکاشفه نیستید، از اسقف نخواهید. از خدا بخواهید. از شبانتان نخواهید، از خدا بخواهید. “پسر او را مکشوف می‌سازد.” او، ضمیر شخصی. 

154. گوش کنید، این شما را شوکه خواهد کرد. این حکم است، پولس گفت: “اگر روز دیگری را مقرر کرده بود، از آن صحبت می‌کرد.” ولی اینجا چیزی است که او گفت: 

بیایید نزد من ای تمام زحمت‌کشان و گران‌باران و من شما را آرامی خواهم بخشید.
یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتاده‌دل می‌باشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت؛
زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.

155. دقت کنید که پولس چه گفت: 

زیرا اگر یوشع ایشان را آرامی داده بود… بعد از آن دیگر را ذکر نمی‌کرد.
باز روزی معین می‌فرماید چون‌که به زبان داود… بعد از مدت مدیدی… “امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید.”

“پس برای قوم خدا…” حالا گوش کنید، آیه‌ی نهم.

پس برای قوم خدا آرامی سبّت باقی می‌ماند.
زیرا هرکه، زن یا مرد، داخل آرامی او شد، او نیز از اعمال خود بیارامید، چنان‌که خدا از اعمال خویش.
بیایید نزد من ای تمام زحمت‌کشان و گران‌باران و من شما را آرامی خواهم بخشید.
از اعمال خود… بیارامد، چنان‌که خدا از اعمال خویش. 

156. شاید بیست سالتان باشد. شاید سی ساله باشید. شاید پنجاه ساله باشید. ولی در لحظه‌ای که آواز خدا را می‌شنوید که بر قلبتان می‌کوید، دلتان را سخت مسازید. بعد وارد… “هرکه کلام مرا بشنود و به فرستنده من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و در داوری نمی‌آید، بلکه از موت تا به حیات منتقل گشته است.”

157. می‌گویید: “برادر برانهام! چه اتفاقی می‌افتد؟” روح‌القدس را دریافت می‌کنید. مسیح به درون شما می‌آید. درست است؟ 

158. با من اشعیا باب بیست ‌و‌ هشتم را باز کنید و با هم بخوانیم. اشعیا، باب بیست‌ و‌ هشتم، ببینیم نبی دراین‌باره چه گفته است. متّی… بیست ‌و ‌هشت از آیه‌ی هشت شروع می‌کنیم. اینجا شاهد مخمصه‌ی زمان آخر هستیم. 

زیرا که همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده و… جایی نمانده است.

159. اجازه بدهید یک ‌دقیقه اینجا توقف کنیم. همان‌طور که آن ‌شب اِرنی گفت، او داشت با یک ‌نفر صحبت می‌کرد. اِرنی فَندلِر، این برادر اهل سوئیس است، او می‌گفت: “من مکث کردم و اجازه دادم که این خوب جا بیفتد.” 

160. می‌خواهم که این خوب جا بیفتد. 

…جایی (پاک) نمانده است.
زیرا که همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده

“سگ به قی خود رجوع کرده است و خنزیر شسته شده، به غلتیدن در گل.” مردم هم همین‌طور برمی‌گردند. 

161. مشکل متدیست‌ها چیست؟ شما زمانی نور را داشتید. چه اتفاقی افتاد؟ خدا آن را از دستان شما گرفت و آن را به ناصری‌ها داد.
برای ناصری‌ها چه اتفاقی افتاد؟ شما زمانی نور داشتید. خدا آن را از دستان شما گرفت و به پنطیکاستی‌ها داد. درست است. شما کلیسای خدا و سایر باورمندان تقدس، چون شما نور را رد کردید، خودتان را فرقه کردید و گفتید: “ما به چیزی بیش از این ایمان نخواهیم داشت.” خدا به حرکت خودش ادامه داد و به شما نشان داد قومی را دارد که او را دنبال خواهند کرد. 

162. برای شما پنطیکاستی‌ها چه اتفاقی افتاد؟ شما نور را داشتید. خدا آن را از شما گرفته است.
ستون آتش به حرکتش ادامه می‌دهد. هربار که ستون آتش حرکت کرد، کلیسا با آن حرکت کرد.
و هنگامی‌که لوتر تشکیلات شد، در خروج از کلیسای کاتولیک، کلیسای خودش، ستون آتش حرکت کرد و وسلی با آن حرکت کرد.
وسلی تشکیلات شد و فرقه‌ی خودش را تشکیل داد، ستون آتش حرکت کرد و ناصری‌ها آن را دنبال کردند. ناصری‌ها تشکیلات شدند و کلیسای خدا با آن حرکت کرد و گفتند که فرقه نیستند، ولی بودند. 

163. بعد چه اتفاقی افتاد؟ اتفاق بعدی که افتاد، پنطیکاستی‌ها آتش را دیدند و با آن حرکت کردند. و شما چه‌کار کردید؟ از زبان‌ها یک تعلیم ساختید و آن را تشکیلات کردید. “همه می‌بایست قبل از اینکه روح‌القدس را دریافت کنند به زبان‌ها صحبت می‌کردند.” و خدا بلافاصله حرکت کرد و شما را همان‌جا که نشسته‌اید، رها کرد. 

164. برای شما یگانه‌انگاران چه اتفاقی افتاد؟ شما تعمید را یافتید، نام عیسی. از آن یک تعلیم درست کردید و خودتان را از مابقی آن جدا کردید، و خدا بلافاصله حرکت کرد و شما را همان‌جا که نشسته‌اید، ترک کرد. 

165. برای شما جماعت ربانی چه اتفاقی افتاد، شورای عمومی قدیمی؟ از خودتان یک تشکیلات ساختید، و خدا بلافاصله شما را ترک کرد و همان‌جا رهایتان کرد. و شما چیزی بیش از یک گروه سرد و رسمی مانند سایر آنها نیستید.
و ستون آتش به حرکت خود ادامه می‌دهد. هللویاه! 

… همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده…

166. به شام خداوند نگاه کنید. چرا آنها حتی… یک‌ جایی بودم که آنها با یک قرص نان برگزار می‌کردند. نان می‌بایست نان بدون خمیر‌مایه باشد. و آنها آن را به گناهکاران، سیگاری‌ها، فاحشه‌ها می‌دادند، مادامی‌که نام آنها در دفتر کلیسا ثبت شده بود. 

167. و شما باپتیست‌ها، حتی آن را عشای «بسته» (خصوصی) نامیدید. حالا، شما باپتیست‌ها کمی فخرفروشی کنید، خدا شاختان را خواهد شکست. این دقیقاً درست است، قادر به لاف زدن نخواهید بود. با عشای «بسته» (خصوصی) خودتان را جدا می‌کنید. انگار که تافته‌ی جدا بافته باشید.
یادتان باشد، اینجا یک خیمه‌ی باپتیست است. این چیزی است که به آن رسیده‌اید، شما خودتان را سازمان‌دهی می‌کنید. می‌گویید: “اوه… ما یک تشکیلات نیستیم.” بله، هستید. مسلّم است که هستید. می‌گویید: “ما یک مشارکت هستیم.” برای هر‌کسی که از در وارد شود و دقیقاً همان‌طور که شما به آن باور دارید تعلیم بدهد، بسیار خوب است. ولی، یکی، شما او را بیرون نمی‌اندازید، ولی از برادری خودتان تکفیرش می‌‌کنید. این دقیقاً درست است. اوه، شما روش خودتان را برای انجامش دارید. خدا هم روش خودش را برای انجامش دارد. ولی کلیسای خدا به جلو حرکت خواهد کرد. ستون آتش متحمل چنین چیزی نمی‌شود. 

… همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده…

168. حالا گوش کنید. حالا این یک ‌دقیقه شما را شوکه خواهد کرد. گوش کنید، کلام را خواهم خواند. این چه کسی بود؟ نبی، اشعیا. 

…همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده… و جایی (پاک) نمانده است، سگ سگ را می‌خورد. 

169. می‌آیید به کلیسا: زن‌ها موهایشان را کوتاه می‌کنند، می‌تراشند، لباس‌های کوتاه بر تن می‌کنند و بیرون می‌روند و درحالی‌که در خیابان قدم می‌زنند مردان را می‌بینند که دارند چمن‌های حیاط را کوتاه می‌کنند، دختران می‌خواهند بشنوند که کسی برای آنها مثل گاو نر یا گرگ یا هرچه که هست یک سوت بزند، «یوهووو». اوه، فکر می‌کنید که ناز هستید، این‌طور نیست؟ 

170. و شما مردان! در خیابان با سیگاری برلب قدم می‌زنید و شماس کلیسا هستید. شما بیشتر شبیه گاو شاخ‌بریده‌ی تگزاسی هستید. بعد فکر می‌کنید که کسی هستید. دقیقاً درست است. عجیب نیست که تمام سفره‌ها… بعد می‌روید و در عشاء شرکت می‌کنید، جوری رفتار می‌کنید که گویی کسی هستید، بعد در طول هفته دروغ می‌گویید، دزدی و خیانت می‌کنید. مشکلتان چیست؟ 

…همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده…

171. “اوه، من در شام خداوند شرکت می‌کنم. حتماً. این را در کلیسایمان انجام می‌دهیم. عیسی گفت اگر ما در شام خداوند شرکت کنیم او در ایام آخر قیام خواهد کرد.” 

172. ولی “پس هرکه به‌طور ناشایسته نان را بخورد و پیاله خداوند را بنوشد، زیرا هرکه می‌خورد و می‌نوشد، فتوای خود را می‌خورد و می‌نوشد، اگر بدن خداوند را تمییز نمی‌کند. از این سبب بسیاری از شما ضعیف و مریض‌اند و بسیاری خوابیده‌اند.” کلیساهای مرده و رسمی. روح خدا از شما خارج شده. ستون آتش دیگر آنجا نیست. شما منکر شفای الهی هستید. شما رستاخیز را انکار می‌کنید. 

173. “اوه…” می‌گویید: “اوه، بله! او از نظر تاریخی از مردگان قیام کرد.” اگر از مردگان قیام کرده، پس اینکه او امروز هم همان است چه می‌شود؟ می‌گویید: “اوه، نه، این‌گونه نیست.” بفرمایید. شما رستاخیز را آن‌گونه که می‌خواهید، دارید و خدا هم آن‌طور که می‌خواهد، آن را دارد. 

174. ولی مسئله این است که، کتاب‌مقدس گفت، چیزی که ما حقیقت بودن آن را می‌دانیم، گفت که خدا کلام را تصدیق خواهد کرد. “و اعمالی که من بجا می‌آورم، شما نیز انجام خواهید داد. و من با شما خواهم بود، تا انقضای عالم.”
“عیسی مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.” این چیزی است که کلام گفت. 

175. حالا، سبّت چیست؟ 

…همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده… و جایی (پاک) نمانده است
کدام را معرفت خواهد آموخت؟

نه معرفت دنیوی، بلکه معرفت و شناخت روحانی. 

کدام را معرفت خواهد آموخت… و اخبار را به که خواهد فهمانید؟

176. “اوه، خدا را شکر! تشکیلات ما به این باور ندارد. آنها این را تحمل نخواهند کرد.”… مهم نیست تشکیلات شما به چه چیزی باور دارد. خدا درباره‌ی آن چه می‌گوید؟ “اوه، خب، می‌دانید، شبانان ما تحصیل‌کرده هستند.” اوه، حتماً، آن‌قدر تحصیلات دارند که خدا را از آن بیرون گذارده‌اند. حقیقتاً، چون می‌توانید کلام را بر آنها اعلام کنید و آنها راه‌ می‌افتند و می‌گویند: “خب، من این‌گونه به آن باور ندارم.” اوه، تو که زن‌صفت شده‌ای! بگذار به تو بگویم. 

177. اینجا را ببین .

کدام را معرفت خواهد آموخت و اخبار را به که خواهد فهمانید؟ آیا نه آنانی را که از شیر باز داشته و از پستان‌ها گرفته شده‌اند؟

178. آن‌ روز یکی از همسایه‌های من آمده‌ بود. او گفت: “بیلی! یک شبان مشخصی در شهر، دوست‌داشتنی‌ترین فردی که تابحال دیده‌ای…” گفت: “من و همسرم پیژامه بر تن نشسته بودیم، حدود نیمه‌شب بود، و این شبان به منزل ما آمد و با ما قهوه نوشید و بعد رفت به خانه‌ی همسایه‌ی ما و با آنها دست داد. آنها داشتند ورق بازی می‌کردند، او نشست و با آنها بازی کرد.” گفت: “اوه، او اجتماعی‌ترین فردی بود که تابحال دیده‌ای.” گفت: “ما او را دوست داریم. به‌هیچ‌وجه او را از دست نمی‌دهیم.” 

179. کمی آنجا ایستادم، داشتم فکر می‌کردم: “خب…”؟ 

180. گفت: “اوه، فکر نمی‌کنی که هر کلیسایی نیازمند کسی مانند اوست؟” هاه! نمی‌توانستم به آن پاسخ بدهم. او گفت: “در یک جای دیگری.” گفت: “مکانی بسیار دوست‌داشتنی داشتند. این خادم و همسرش، مردمی دوست‌داشتنی، می‌رفتند و با بچه‌ها سر‌و‌کار داشتند آن‌قدر که یک مدرسه‌ی کتاب‌مقدس راه‌ انداختند.” و می‌گفت: “آن‌قدر زیاد داشتند که تعداد بچه‌ها بسیار زیادتر از حد شده بود.” گفت: “او می‌تواند انواع قصه‌ها را برای بچه‌ها تعریف کند.” 

181. گفتم: “این خوب است، خیلی خوب است.” 

182. برگشتم. من تازه از کانادا برگشته بودم. فکر کردم: “من اینجا هستم، قوم من… مشکل من چیست؟ من این ‌کار را انجام نمی‌دهم.” رفتم که ماشینم را بشورم. فکر کردم: “خدایا! دارم سالخورده می‌شوم و در اینجا هستم، جنگیده‌ام، گریسته‌ام. التماس کرده‌ام و تنها چیزی که بدست می‌آورم، یک تکفیر است.” 

183. هرچیزی، بگذارید کسی به بدی از شما صحبت کند. “اوه، آن دین‌خروش” چیزی شبیه این. 

184. به این فکر می‌کردم. و یک صدایی به گوشم رسید که گفت: “اگر آنها این‌ کار را می‌کنند اشکالی ندارد، ولی من هرگز تو را برای آن‌ کارها نخواندم. من تو را خواندم تا مانند یوشع شمشیر را براداری و به چالش بکشی، برادر! نه اینکه سرگرم یک اجتماع قدیمی یا یک سازمان کلیسا بشوی، بلکه شریر را به چالش بکشی. در خط مقدم بایستی، و درست را درست و غلط را غلط اعلام کنی. کلام را موعظه کنی و ببینی چه کسی ایمان برای باور به آن را دارد.” 

185. به سرعت داشتم روی ماشین کار می‌کردم، تمام مدت، در شستشوی ماشین. گفتم: “متشکرم خداوند، متشکرم خداوند!” بعد احساس خوبی داشتم. “آن را محکم‌تر در دستانم خواهم گرفت و می‌خواهم با آن در دستم بمیرم.” 

کدام را معرفت خواهد آموخت
همه‌ی سفره‌ها از قی و نجاست پر گردیده
نانی را که از شیر باز داشته و از پستان‌ها گرفته شده‌اند

حالا دقت کنید: 

زیرا که حکم بر حکم و حکم بر حکم، قانون بر قانون و قانون بر قانون، اینجا اندکی و آنجا اندکی خواهد بود.
زیرا که با لب‌های الکن و زبان غریب با این قوم تکلم خواهد نمود. که به ایشان گفت: “راحت همین است. پس خسته شدگان را مستریح سازید و آرامی همین است.” اما نخواستند که بشنوند.
و کلام خداوند برای ایشان حکم بر حکم و حکم بر حکم، قانون بر قانون و قانون بر قانون، اینجا اندکی و آنجا اندکی خواهد بود (کسی آن را موعظه کرده) تا بروند و به پشت افتاده، منکسر گردند و به دام افتاده، گرفتار شوند.

186. آرامی چیست؟ آرامی چه زمانی‌آمد؟ قوم چه زمانی به لب‌های الکن شخن گفتند. لب‌های الکن؛ آنها چیزی نمی‌گویند. آنها لکنت داشتند. این چه زمانی اتفاق افتاد؟ در روز پنطیکاست، وقتی روح‌القدس آمد. آرامی این است: روح‌القدس. عیسی گفت: “بیایید نزد من ای تمام زحمت‌کشان و گران‌باران و من شما را آرامی خواهم بخشید، من به شما حیات خواهم بخشید، حیات ابدی.” زوئی حیات خود خدا. خدا به درون شما آمده و جزئی از شما می‌شود. او یک ولادت به شما داده و شما را پسر و دختر خویش می‌سازد. 

187. حالا نگاه کنید. این سومین آرامی‌ای بود که او داد. اولی: خدا از اعمال خویش آرامی یافت. دومی: اسرائیل آن را دریافت کرد، در شریعت. سومی: کلیسا آن را دریافت می‌کند، بعنوان جزئی از خدا. 

188. «سه»، عدد حیات است. چند ‌نفر این را می‌دانند؟ هربار که عدد سه را می‌بینید، به حیات اشاره دارد. توجه کنید، زمانی‌که خدا زمین را آفرید، حیات در روز سوم بود. چند ‌نفر این را می‌دانند؟ روز سوم. حیات در روز سوم خلقت بود که آمد.
تثلیث: پدر فوق از قوم، در یک ستون آتش؛ پسر، یک انسان بود که با قوم سخن گفت و آنها را مهیّا نمود؛ روح‌القدس، قدم سوم بود، که روح‌القدس بود، خدا در قوم. حیات، پدر، پسر…
آرامی خدا، آرامی اسرائیل؛ و آرامی کلیسا، حفظ سبّت. 

189. پس اگر هرگز روح‌القدس را نیافته باشید، یعنی هرگز به آرامی خدا داخل نشده‌اید. نمی‌توانید بگویید: “اوه، نمی‌توانم. نمی‌خواهم سیگار مصرف کنم. نمی‌توانم این ‌کار را بکنم، من یک مسیحی هستم. واقعاً نمی‌خواهم مشروب بنوشم، ولی من مسیحی هستم. نمی‌توانم، نمی‌خواهم بنوشم، و در‌عین‌حال، به آن علاقه دارم.” 

190. اگر در پی زنان شهوت داشته باشید، اگر تمام آن کارهای بی‌خدایی را انجام دهید، هنوز به‌ هدف که همان آرامی باشد، نزده‌اید. شما هرگز به آرامی خود وارد نشده‌اید. 

191. و زمانی‌که شما به این آرامی داخل می‌شوید، از تمامی کارهای دنیوی خود آرامی ‌می‌یابید چنان‌که خدا از اعمال خویش آرامی یافت. چرا؟ شما جزئی از خدا هستید. شما استراحت می‌کنید، بصورت ابدی. بفرمایید. این سبّت است. “بیایید به نزد من ای تمامی زحمت‌کشان.” 

باز روزی معین می‌فرماید چون‌که به زبان داود بعد از مدت مدیدی «امروز» گفت، چنان‌که پیش مذکور شد که “امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید.”

192. یکی دو مطلب دیگر و بعد به انتها خواهیم رسید. 

زیرا هرکه داخل آرامی او (مسیح) شد…
بیایید نزد من ای تمامی زحمت‌کشان و گران‌باران
شما نیز از اعمال خود بیارامید، چنان‌که خدا از اعمال خویش، در روز هفتم. 

شما شاید در سال سی‌ام، چهلم، پنجاهم یا هر چیزی دیگری باشید. شما از اعمال خود آرامی یافتید، چنان‌که خدا از اعمال خویش، بصورت ابدی. شما دیگر خواستار امور دنیا نیستید. دنیا برای شما مرده‌ است. 

193. حالا آیه‌ی یازدهم، با دقت. 

پس جد و جهد بکنیم تا به آن آرامی داخل شویم، مبادا کسی در آن نافرمانی عبرت‌آمیز بیفتد.

194. این چیست؟ ستون آتش اینجاست. فرشته‌ی خداوند با ماست. او دارد همان کاری را انجام می‌دهد که گفته بود انجام خواهد داد. و مردم در آن لغزش می‌خورند و می‌گویند: “خب، به گمانم اشکالی نداشته باشد. این خیلی خوب است.” مراقب باشید که شما در همان دام بی‌ایمانی نیفتید. 

195. نگاه کنید.

زیرا کلام خدا زنده (نه تعلیم کلیسا) و مقتدر و برنده‌تر است از هر شمشیر دو دمه (گوش کنید) و فرو رونده تا جدا کند نفس و روح و… مفاصل و مغز را و… (گوش کنید) ممیز افکار و نیت‌های قلب است

این چه بود؟ روح‌القدس می‌تواند بیاید و بگوید: “شما یک کار مشخصی را انجام داده‌اید. این کار را کرده‌‌ای، آن کار را کرده‌ای. این نوع بیماری را داری و آن یکی. اگر این را اصلاح کنی، آن کار را خواهی کرد.” می‌بینید؟ ممیز افکار قلب. 

196. و مردم می‌گویند: “این چیست؟ این فقط یک تله‌پاتی ذهنی است. این فقط… او یک رمال است. متوجه منظورم می‌شوید؟ این شرارت است، دنیایی زناکار که خدا را نمی‌شناسد. 

197. “زنده و مقتدرتر، برنده‌تر از شمشیر دو دمه و ممیز افکار و نیت‌های قلب است.”
حالا، این چیست که افکار و نیت‌های قلب را می‌داند؟ خدا. شما می‌‌گویید: “خب، ولی کتاب‌مقدس گفت که کلام خدا.” کلام خدا، خداست. 

در ابتدا کلمه بود… کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.
و کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد… 

198. خدا تمییز دهنده‌ی افکار است. ابراهیم پشتش به، و-و خدا پشتش به خیمه بودو سارا خندید. خدا روی خود را برگرداند و گفت: “چرا سارا خندید؟” ممیز افکار و نیت‌های قلب. می‌خواهم این کمی برایتان جا بیفتد. 

199. بعد وقتی آن نوع خدمتی که خدا در روز آخر وعده داده بود مطرح شد، چه اتفاقی افتاد؟ “تله‌پاتی ذهنی.” 

200. آیا آنها خود خداوند را «بعلزبول» خطاب نکردند؟ او گفت: “اگر آقای خانه را بعلزبول خطاب کردند، چقدر بیشتر شاگردانش را خطاب خواهند کرد؟” 

201. دوستتان دارم. این نشان می‌دهد که شما آن‌قدر اشتیاق دارید که برای شنیدن کلام خدا نیازی ندارید که حتماً به یک ساختمان با تهویه‌ی مطبوع بیایید. آن‌قدر گرسنه هستید که به ساختمانی مانند این بیایید. خدا هرگز اجازه نمی‌‌داد چیزی بجز این بسازیم. این را همین‌طور که هست، دوست داریم. مثل یک کلبه‌ی قدیمی، ولی ما همین‌طوری دوستش داریم. خدا در زرق‌وبرق ساکن نمی‌شود. خدا در فروتنی ساکن می‌شود. ما این‌طوری دوستش داریم. ما از اینکه بیاییم و درجایی مثل این بنشینیم خوشحالیم، شما هم هستید. مهم نیست که چقدر گرم باشد و چقدر روی کت‌وشلوار جدیدتان یا پیراهن‌زنانه جدیدتان عرق بریزید، این هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند.
شما دارید به حیات ابدی گوش می‌کنید، به کلام خدا که از افکار دل شما آگاه است. ستون آتشی که بالای سر بنی‌اسرائیل بود، امشب اینجاست. می‌توانم این را به چالش بکشم که: هیچ مردی اینجا نیست که بتواند تحت قوّت روح‌القدس اینجا بایستد، بدون اینکه خدا همه ‌چیز او را بگوید و بگوید که او کیست. درست است. بفرمایید. 

202. این چیست؟ این چیست؟ این همان ستون آتشی است که بنی‌اسرائیل را به سمت آرامی آنها هدایت کرد و آنها به سبب بی‌ایمانی افتادند. شما نیفتید. این آخرین فرصت است. پدر، پسر و روح‌القدس، حیات از آنجا می‌آید. 

203. عادل‌شمردگی، مارتین لوتر، هنوز یک شکل مذهبی. تقدس، مارتین لوتر… جان وسلی؛ تعمید روح‌القدس، حیات. عادل‌شمردگی، یعنی ایمان؛ تقدس یعنی تطهیر؛ روح‌القدس یعنی پر شدن، حیات. نه توسط عصر لوتری، آنها این را در یک شکل داشتند. نه در عصر وسلی، آنها این را در یک شکل داشتند. ولی این دوره عصری است که روح‌القدس، خودش، می‌آید. 

204. و اگر این را دریافت نکرده باشید، چگونه می‌توانید به معجزات ایمان داشته باشید؟ این خدا را در شما می‌طلبد تا باور داشته باشید. شما مانند خدا عمل می‌کنید. مانند خدا می‌دانید. مانند خدا فکر می‌کنید. کتاب‌مقدس گفت که شما «خدایان» کوچک و آماتور هستید. چون شما جزئی از خدا هستید.
درست همان‌طور که من یک برانهام کوچک هستم، و شما نامتان هرچه که هست، کوچک آن هستید، چون والدینتان در آن نام هستند. ذات و طبیعتی که دارید، بخاطر این است که والدینتان آن‌گونه بودند، چون شما از آنها مولود شده‌اید.
و دلیل اینکه شما به خدا ایمان دارید، و به معجزات و آیات و نشانه‌ها ایمان دارید، بخاطر این است که شما پسران و دختران خدا هستید. شما حیات را دریافت می‌کنید. حیات در سومین می‌آید. بسیار خب. 

205. وقتی عیسی به بالای کوه رفت، هرجایی که می‌رفت، او پطرس، یعقوب و یوحنّا را با خود می‌برد، سه شاهد. این عدد حیات است، متوجه شدید؟ حیات، شادی، سلامتی (آرامی).

206. حالا خیلی سریع، همین‌طور که می‌خوانیم، برویم به انتهای باب. 

زیرا کلام خدا زنده و مقتدر و برنده‌تر است از هر شمشیر دو دمه… و فرو رونده تا جدا کند نفس و روح و مفاصل و مغز را و ممیز افکار و نیت‌های قلب است،
و هیچ خلقت از نظر او مخفی نیست، بلکه همه چیز در چشمان او… که کار ما با وی است، برهنه و منکشف می‌باشد.

207. برادر! حتی یک مگس بدون اطلاع او قادر به پرواز کردن نیست. “همه چیز منکشف است.” برادر! او از هرکاری‌که تابحال کرده‌اید، آگاه است؛ هر فکری که تابحال داشته‌اید. این چیزی است که او هست. ما این‌گونه به او ایمان داریم.
و زمانی‌که خدا به ما وارد می‌شود و ما را در کلیسا قرار می‌دهد، برای عملکردِ بودن خویش، عطایا و این چیزها را در کلیسا قرار می‌دهد. اگر خدا آن خدای بی‌نهایت و لایزال است، پس بیماران را شفا می‌دهد. می‌تواند مردگان را برخیزاند. می‌تواند جزام را تطهیر کند، کور را بینا کند. می‌تواند رویاها ببخشد، می‌تواند انواع این اعمال را انجام دهد، توسط کلیسای خویش کار کند، چون این خدا در شماست. کلیسا اینجاست. 

208. آن کلیسا چگونه کلیسا می‌شود؟ با عضو شدن در آن؟ خیر قربان! با دست دادن؟ خیر قربان! با تعمید آب؟ خیر قربان! با عضویت؟ خیر قربان! چگونه آن را بدست می‌آورید؟ “زیرا به یک روح در یک بدن تعمید یافتیم.” بفرمایید. 

209. رومیان 1:8 

پس هیـچ قصـاص نیست بر آنانی که در مسیح عیسی هستند.

«هیچ محکومیت دنیوی» نمی‌توانند شما را به هیچ‌چیزی متهم کنند. 

پس هیـچ قصـاص نیست بر آنانی که در مسیح عیسی هستند، که بر حسب جسم رفتار نمی‌کنند، بلکه بر حسب روح. 

210. بفرمایید، این‌گونه است که می‌توانید مسیحیت خود را قضاوت کنید. این‌گونه می‌توانید بدانید به آرامی داخل شده‌اید یا خیر، دنیا دیگر شما را آزار نمی‌دهد. البته، آن را می‌بینید، ولی از آن فاصله می‌گیرید. شما چیز بهتری برای فکر کردن دارید. بفرمایید. «هیچ محکومیتی». این‌طوری است که ما به آن بدن وارد می‌شویم. 

211. شما برای «ابدالآباد» در امنیت هستید. کتاب‌مقدس این‌چنین گفت. به عبرانیان باب دهم نگاه کنید. 

چون در جایی‌که هدایا و قربانی گوساله‌ها هست، در اینها هر سال یادگاری گناهان می‌شود
لکن او چون یک قربانی برای گناهان گذرانید…

متبارک باد نام مقدس او!

از آن‌رو که به یک قربانی مقدسان را کامل گردانیده است تا ابدالآباد.

212. هللویاه! نه برای بیداری بعدی، تا ابدالآباد. “چیزهای کهنه درگذشت، اینک همه چیز تازه شده است.” ما در نور سالکیم، نور زیبا. پرندگان آوازی متفاوت سر می‌دهند. 

213. به گمانم حدود پنج سال قبل بود که اینجا نشسته بودم و به این دختر الکلی نگاه می‌کردم، روزِلا، مانند یک خفاش، در خیابان‌های شیکاگو قدم می‌زد، مست، در هر گناهی که وجود داشت وارد می‌شد، مست و هر چیزی که می‌توانست باشد. و یک شب، روح‌القدس که مقتدرتر و برنده‌تر از شمشیر دو دمه است، گفت: “زن! تو یک الکلی هستی.” هللویاه! اگر این همان خدایی نیست که در آن موقع بود، که می‌دانست سارا پشت سر او خندید، دیگر نمی‌دانم او کیست. 

214. در میان حضار به زن دیگری که او به آنجا آورده بود، گفت: “تو یک معتاد به مواد مخدر هستی.” چطور او افکار ذهن را تشخیص می‌دهد

215. و خادمین بزرگ اشرافی که بشارت‌های جهانی داشتند، دست بر سینه با تی‌شرت آنجا نشسته بودند، فکر می‌کردند که آنها را نمی‌شناسیم، گویی می‌توانند در جلسه‌ای مانند آن بنشینند و خدا هویت آنها را مکشوف نسازد. آنجا نشسته بودند و ظاهری متفاوت داشتند، گویی کس دیگری هستند. روح‌القدس می‌دانست آنها که هستند. آنجا نشسته بودند و در دل خود فکر می‌کردند که اینها تله‌پاتی است. آنها همان‌قدر درباره‌ی خدا می‌دانند که یک هاتن‌تات از شب‌های مصر خبر دارد. درست است. آنها این را با حرف می‌شناسند، ولی نه با روح. “حرف می‌کُشد، ولی روح حیات می‌بخشد.” همین است. “فرورونده و مقتدرتر از شمشیر دو دمه، ممیز افکار و نیت‌های قلب.” 

216. گوش کنید، دقت کنید. 

و هیچ خلقت از نظر او مخفی نیست بلکه همه چیز در چشمان او که کار ما با وی است، برهنه و منکشف می‌باشد
پس چون رئیس کهنه عظیمی داریم… (گوش کنید، برای بیماران)… که از آسمان‌ها درگذشته است یعنی عیسی، پسر خدا، اعتراف خود را محکم بداریم.

217. «محکم بداریم»، این بدان معنی نیست که مدام شهادت بدهیم. اگر شما آن حیات را زیست نکنید، دارید یک کار ریاکارانه انجام می‌دهید. آن را محکم نگاه نمی‌دارید. شما… برایتان بهتر این است که بیرون باشید و بگویید که یک گناهکار هستید و این را فراموش کنید. به مسیحی بودن اعتراف نکنید و بعد یک زندگی دیگر را دنبال کنید؛ دراین‌صورت شما یکی از بزرگ‌ترین سنگ ‌لغزش‌هایی هستید که جهان تابحال داشته است. اگر گناهکارید، به آن اعتراف کنید و پیش بروید، نزد خدا اصلاح شوید. اگر مسیحی هستید، اعتراف ایمانتان را محکم نگه دارید، همانجا بمانید. 

218. حالا به این دقت کنید. می‌خواهم قبل از اینکه اینجا را ترک کنیم، این را مطرح کنم. 

زیرا رئیس کهنه‌ای نداریم که نتواند همدرد ضعف‌های ما بشود، بلکه آزموده شده در هر چیز به مثال ما بدون گناه.

گوش کنید.

پس با دلیری نزدیک به تخت فیض بیاییم تا رحمت بیابیم و فیضی را حاصل کنیم که در وقت ضرورت (ما را) اعانت کند.

219. باپتیست، پرزبیتری، لوتری، گوش کنید. می‌خواهید این سؤال را از من بپرسید: “ابراهیم به خدا ایمان آورد و این برای وی عدالت محسوب گشت.” می‌دانم. این جایی است که شما همیشه به آن می‌روید. این درست است. “انسان به غیر از ایمان به خدا چه کار دیگری می‌تواند انجام بدهد؟” این کاملاً درست است. این تنها کاری است که می‌تواند انجام بدهد. ولی هنگامی‌که خدا آن ایمان را تصدیق کند، روح‌القدس را به شما می‌دهد. 

220. “حالا، من چه‌کار کنم برادر برانهام! فریاد بزنم؟” لزوماً خیر. “آیا به زبان‌ها صحبت می‌کنم؟” لزوماً خیر. می‌توانید هم به زبان‌ها صحبت کنید و هم فریاد بزنید، و همچنان مثل یک مشرک زندگی کنید و همچنان برای زنان شهوت داشته باشید. می‌توانید همچنان سیگار مصرف کنید و مشروب بنوشید. من کسانی‌را دیده‌ام که به زبان‌ها صحبت می‌کنند و می‌روند و بدترین و کثیف‌ترین حقه‌ها و معاملاتی را که تابحال دیده‌ام، انجام می‌دهند. دیده‌ام که فریاد می‌زنند و اشک تمساح می‌ریزند و هرچیزی را که به دستشان برسد، می‌دزدند. دیده‌ام که آنها بیرون می‌روند و هر دختری که در خیابان راه می‌‌رود، برمی‌گردد. آه-هاه. این نشانه‌ی خوبی است که شما روح‌القدس را نیافته‌اید. درست است.

221. اما برادر! زمانی‌که شما از موت به حیات منتقل شده باشید، تمام این‌چیزها برای شما مرده خواهد بود و شما خلقتی تازه در مسیح عیسی هستید. اگر چیز اشتباهی ببینید، برایش دعا خواهید کرد. “خدایا، رحم کن!” و اگر مشکلی را ببینید، بجای ‌اینکه بروید و سخن‌چینی کنید و سعی کنید که آن را بدتر کنید، سعی می‌کنید بروید نزد آن فرد و مسئله را حل کنید و خیلی سریع آن را آرام کنید. این روح خدا در شماست. 

222. اگر شما دچار اشتباه بشوید چه؟ شما در معرض آنها هستید. اگر دچار اشتباهی شدید، خیلی سریع آن را اصلاح خواهید کرد. “آفتاب بر خشم شما غروب نکند.” این‌طوری است که می‌دانید از موت به حیات منتقل شده‌اید، شما محبت، سلامتی، شادی، حلم، نیکویی، عطوفت و صبر دارید. ما کاهن اعظمی در آسمان داریم که آماده‌ی شفاعت بر طبق اعتراف ماست. این چیست؟ این زمانی‌ است که عیسی برگشت به لوگوس، ستون آتشی که بنی‌اسرائیل را هدایت کرد، در حضور آن چشمه‌ی عظیم، رنگین‌کمان نور که خارج شد، هفت روح عالی، یک روح عالی محبت. 

223. حالا دقت کنید. نخستین، محبت عالی است، این محبت خداست، خالص و بدون ناخالصی. بعدی که در آنجا وارد می‌شود، محبت فیلیو است. این محبتی است که شما برای همسر و فرزندانتان دارید. بعدی که بعد از آن می‌آید، محبت شهوت‌آلود است. بعدی محبت بی‌خدایی است. و همین‌طور پایین می‌رود تا جایی‌که دیگر فقط رجاست است، همین‌طور منحرف می‌شود و منحرف می‌شود. 

224. و هرچیزی که ابتدا داشته، یک پایان دارد. تمام آنها از میان خواهند رفت، هیچ یادبودی از آنها نخواهد بود، و یک روز، دوباره به حالت عالی بازمی‌گردد. و تنها طریقی که… نمی‌توانید میانه‌ی راه در اینجا متوقف شوید، و به این بالا برسید. باید با تمام وجود در آن باشید، با اطمینان، به ایمان در نجاتی که عیسی مسیح به شما داده در آرامی باشید. 

225. یک روح صداقت هست که از جانب خدا می‌آید. این چشمه است، چشمه‌ی خدا. صداقت است. بعدی کسی است که برای همسایه‌ی خویش «یک عمل نیک» خواهد نمود. بعدی فردی است که «باید مراقبش باشید». بعدی کسی است که «دزد است» بعدی یکی است که «قاتل است». می‌بینید که در این مسیر چگونه منحرف می‌شود؟ ولی تمام اینها نماد یک حقیقت هستند. 

226. این چیزی است که می‌گویم. هروقت فردی را می‌بینید که… یک زوجی را می‌بینید که در خیابان قدم می‌زنند، عزیز یکدیگرند، شاید هشتاد سالشان باشد. این تنها نماد این است که در آسمان یک زوجی هست که نمایانگر آنهاست، در آسمان. “اگر این خیمه‌ی زمینی ریخته شود، یکی در آنجا داریم.” 

227. اگر مردی را می‌بینید که خیانت می‌کند، دروغ می‌گوید، دزدی می‌کند، فقط به یاد داشته باشید که سهم او در عالم اموات منتظر اوست، مکان او، جایی‌که در حضور خدا و فرشتگان مقدس با آتش و گوگرد عذاب خواهد کشید. نه تا ابدالآباد، او نمی‌تواند تا ابدالآباد عذاب ببیند، «ابدالآباد» به معنای دائمی و همیشگی نیست. «ابدیت» ابدی است، ابدیت نه ابتدایی دارد و نه انتهایی. ولی ابدالآباد یک «مقطع زمانی» است. کتاب‌مقدس می‌گوید، «تا ابد و» یک علامت پیوند و بعد «ابدالآباد». یونس گفت که تا «ابد» در شکم نهنگ بود. «ابدالآباد» یک مقطع زمانی است.

228. ولی ببینید، فقط یک حیات ابدی وجود دارد و آن‌هم خداست. اگر قرار باشد که تا ابد عذاب بکشید، و هرگز نتوانید بمیرید، پس حیات ابدی یافته‌اید. نمی‌توانید تا ابد غذاب ببینید… شاید به مدت صد میلیون سال در حضور خدا و فرشتگان مقدس با آتش و گوگرد عذاب ببینید. نمی‌دانم که چه مدت مقدر شده است. ولی نهایتاً باید به انتها برسد، چون یک ابتدا داشته. و تنها خداست که حیات ابدی دارد. “هرکه کلام مرا بشنود و به فرستنده‌ی من ایمان آورد.” حیات ابدالآباد ندارد، “حیات ابدی دارد.” حیاتی که ابتدا دارد، هیچ‌چیزی در اینجا نیست، اما این بالا، حیات ابدی، زوئی، حیات خود خدا می‌آید و در انسان ساکن می‌شود و او با خدا ابدی است و نمی‌تواند بمیرد. این چیزی است که کلام گفت. 

229. فقط به این فکر کنید. آیا دو حیات ابدی وجود دارند؟ نمی‌توانید این را جواب بدهید، می‌توانید؟ تنها یک حیات ابدی وجود دارد و آن هم حیات خداست. نوع دیگر حیات، مهم نیست که چه باشد، دارای یک انتهاست. و هرچه ابتدایی داشته باشد، انتها دارد. و خدا گفت که به ما حیات ابدی خواهد داد، بدون ابتدا، ما جزئی از او شده‌ایم. و در حقیقت حیاتی که در ماست، توسط طبیعت انسانی آورده نشده است. طبیعت، روح را به ما می‌بخشد، ولی آن روح مُرد و ما روح خدا را یافتیم. جلال بر خدا! 

230. خدا یک انسان بود؟ البته. “آدم را به‌صورت ما بسازیم.” خدا چه بود؟ یک تئوفانی، یک بدن. و در آنجا، انسان به شباهت آن ساخته شد و در باغ گذارده شد. ولی انسانی نبود تا زمین را شخم بزند، در آن حواس پنج‌گانه. بعد او انسان را از خاک زمین آفرید، در حیات حیوانی، و آن انسان زمین را شخم زد. و انسان سقوط کرد، به‌ سبب عصیان. درست است. و خدا، تئوفانی، نازل شده و جسم گردید و در میان ما ساکن گشت، تا انسان را فدیه کند. 

231. پس چیزی نیست که شما قادر به انجامش بوده باشید. شما از ابتدا گناهکار بوده‌اید. شما در معصیت سرشته شده‌اید. در گناه به‌دنیا آمده‌اید و دروغ‌گویان به ‌دنیا وارد شده‌اید. شما در این جهان به واسطه‌ی تمایل جنسی پدر و مادرتان متولد شده‌اید. برایم مهم نیست که چه کاری انجام بدهید، شما در مسیر جهنم هستید. ممکن است هرگز دروغ نگویید، دزدی نکنید، تمامی احکام را حفظ کنید، و هرچیز دیگری، شما به جهنم خواهید رفت، مانند پرنده‌ی مارتین که به جعبه‌اش برمی‌گردد. تنها راهی که می‌توانید دوباره زیست کنید، این است که روح‌القدس، حیات ابدی خدا را بپذیرید. 

232. چه چیزی شما را آنچه هستید، ساخت؟ در ابتدا، زمانی‌که روح‌القدس سطح زمین را فرا گرفت، هیچ‌چیزی غیر ‌از فوران‌های آتشفشانی وجود نداشت. ابتدا یک گل عید پاک بیرون آمد، خدا گفت: “این زیباست، همین‌طور رشد کن.” گل‌ها در‌آمدند. علف بیرون آمد. درختان بیرون آمدند. پرندگان از خاک پدید آمدند و شروع به پرواز کردند. حیوانات بیرون آمدند. یک انسان بیرون آمد. 

233. حالا، این چگونه انجام شد؟ با حیات روح‌القدس که این مواد را کنار هم قرار داد، پتاسیم، کلسیم و گل‌ها را ساخت، حیوانات را ساخت و شما را ساخت. 

234. و حالا، شما یک انتخاب آزاد دارید. خدا به سمت شما حرکت می‌کند و می‌گوید: “آواز مرا شنیدی؟ دل خود را سخت مساز چنان‌که در روز جنبش دادن خشم خدا.” او پایین می‌آید و کلام را موعظه می‌کند. 

“انجیلی که بدان‌ها بشارت داده شد… ایمان نداشتند، پس فایده‌ای برای آنها نداشت.” شنیدند، ولی به آن باور نداشتند. 

235. خدا پایین آمد. ستون آتش را به آنها نشان داد، با نبی خود، آیات و معجزات را نمایاند تا نشان دهد خدا با اوست. آنها به آن باور نداشتند، دوست داشتند معجزات را ببینند. دوست داشتند که نبی را بشنوند. ولی تاجایی‌که به ایمان مربوط بود، ایمان داشتند. زندگیشان ثابت می‌کند که نداشتند. 

236. حالا، او گفت: “در پی همان نمونه‌ی بی‌ایمانی سقوط نکنید.” چون در این ایام آخر، برای کلیسای امت‌ها، خدا دوباره ظاهر شده؛ همان آیات، همان نشانه‌ها، همان ستون آتش، اثبات شده. دل‌هایمان را سخت نسازیم و در وسوسه‌ی بی‌ایمانیِ آن گذشته نیفتیم، چون در زمین خواهیم پوسید و این نهایت ما خواهد بود. 

237. و زمانی‌که روح‌القدس درِ قلب شما را می‌زند. [برادر برانهام روی منبر می‌زند.] “پس از ایام مدیدی، چون آواز مرا بشنوید، دل خود را سخت مسازید.” می‌گوید: “فرزند من، این حقیقت است.” نگاهت به پیغام‌آور نباشد، به پیغام گوش کن. باورش کن. “دل خود را سخت مسازید چنان‌که در روز جنبش خشم خدا.” 

238. زمانی‌که او صدای تو را می‌شنود “دل خود را سخت مساز.” بعد شما می‌گویید: “بله خداوند! ایمان دارم.” سپس به حیات وارد می‌شوید، روح‌القدس به شما وارد می‌شود. روح کهنه‌ی شما می‌میرد، روحی که باعث می‌شد شهوت و نفرت داشته باشید، عداوت و بدخواهی کنید، نفرت و تمام این قبیل چیزها می‌میرند. و شما پر از محبت، شادی، سلامتی و آرامی می‌شوید. مهم نیست که باد چگونه بوزد، همه چیز روبراه است.

لنگر من در حجاب مستحکم است.
در میان هر توفان بلند و طوفانی،
لنگر من در داخل حجاب مستحکم است.
چون بر مسیح، صخره محکم، ایستاده‌ام.
همه زمین‌های دیگر شن رونده‌اند.

239. بفرمایید، همان‌طور که اِدی پرونِت، آن سرود مشهور را نوشت. تمامی زمین‌های دیگر، تمام فرقه‌ها، تمام اعتقادنامه‌ها، تمام تعالیم، نیست می‌شوند. مسیح!
می‌گویید: “خب، من کتاب‌مقدس را می‌شناسم.” حیات را با دانستن کتاب‌مقدس بدست نمی‌آورید.
“من کاتشیزم را بلد هستم.” حیات را با دانستن کاتشیزم بدست نمی‌آورید.
” خب ، من یک مسیحی هستم.” با اعتراف به مسیحیت حیات بدست نمی‌آورید. 

240. حیات را با شناخت اوست که بدست می‌آورید. با شناخت او، شما حیات دارید. “سپس به آرامی او داخل می‌شوید، و از تمامی اعمال خود آرامی می‌یابید، چنان‌که خدا از اعمال خویش.” شما پسر خدا شده‌اید، شریک شده در خدا. اگر روح‌القدس برای شما نجوا کند، شما هم نجوا می‌کنید و می‌گویید: “بله، خداوند!” 

241. “نزد من آیید ای تماتمی زحمت‌کشان و گران‌باران و من شما را آرامی می‌بخشم.”

242. و شما می‌گویید: “آه، من جوان هستم. من… اوه شبان من!… تنها کاری که باید بکنم.” می‌بینید؟ هرگز آن را نخواهید یافت. 

243. ولی وقتی می‌گویید: “بله خداوند! آوازت را می‌شنوم، دلم را سخت نمی‌سازم. اهمیتی نمی‌دهم، ای خداوند! این کلام توست و من به تو ایمان دارم. عیسی! من را برگیر، همان‌گونه که هستم، بدون هیچ خواسته‌ای، مگر خون تو که برای من ریخته شده است. و در آنجا قول می‌دهم. ایمان خواهم داشت. ای برّه‌ی خدا! می‌آیم.” دست خود را بر سرِ رو به موت او بگذارید و بگویید: “خداوندا! من گناهکارم، و تو من را خوانده‌ای.” 

244. “هر آنچه پدر به من عطا کند، به جانب من آید و من در روز آخر او را خواهم برخیزانید.”

245. “بله خداوند! من می‌آیم. دل خود را سخت نمی‌سازم چنان‌که آنها در روز جنبانیدن خشم تو، من به راستی ایمان دارم.” 

246. بعد او چه‌کار می‌کند؟ حیات خودش، زوئی، حیات ابدی را به شما می‌بخشد. و اگر توانست که ما را از خاک زمین برخیزاند، جایی‌که از آن آمده‌ایم… آیا از خاک آمده‌ایم؟ [جماعت می‌گویند: “آمین!”] هرآنچه که می‌بینید، از خاک گرفته شده است. و اگر خدا ‌توانست من را چیزی بسازد که امروز هستم، بدون داشتن هرگونه انتخابی، فقط به صرف اینکه خواست او ساختن من بود؛ و من تصمیم خودم را گرفتم و به او ایمان آوردم، چقدر بیشتر می‌تواند من را برخیزاند! اگر او من را بدون انتخاب، چیزی ساخت که الآن هستم، بعد من یک انتخاب کردم و او را به درون خود آوردم؛ وقتی دست خود را نزد خودش بلند کرد و به خودش سوگند یاد کرد، که من را در روز آخر خواهد برخیزانید. من در اطمینان هستم. 

247. من آرامی دارم، نه بخاطر اینکه روز یکشنبه پرستش می‌کنم، نه به‌دلیل اینکه در سبّت پرستش می‌کنم. این هیچ ارتباطی به آن ندارد. من پرستش می‌کنم به‌دلیل اینکه به آرامی و سلامتی او داخل شده‌ام. آرامی، سلامتی، صلح، محبت، شادی. بگذار طوفان‌ها بیایند، لنگر من مستحکم است. 

248. دوست من که در این خیمه‌ی بسیار گرم نشسته‌ای! آیا امشب آن تجربه را دریافت کرده‌ای؟ شما نیامدید تا از من بشنوید. نه، شما آمدید تا از کلام بشنوید. بشنو، دوست من!

249. حالا اگر آن آرامی را نیافته باشی، همین الآن می‌توانی آن را بدست بیاوری. نیازی نیست تا به اینجا و بر مذبح بیایی. همان جایی که هستی، بنشین. صادق باش و بگو: “مسیح! با قلب من سخن بگو. می‌دانم اینجا گرم است. من عرق می‌ریزم. بسیار وضعیت بدی است. ولی، خداوندا! به راستی ممکن است تا قبل از صبح فردا با درد و بدتر از این درحال عرق ریختن باشم.”
و دکتر ممکن است سر خود را تکان بدهد و بگوید: “سکته‌ی قلبی است، او تمام کرده است.” 

250. بعد چه؟ وقتی دیوان عظیم گشوده شده، بعد چه؟ آن سرود را شنیده‌اید، بعد چه؟ “وقتی کسانی‌که پیغام را رد کردند، از آنها دلیل خواسته می‌شود، بعد چه؟” بعد چه؟ الآن، واقعاً و عمیقاً! به آن فکر کنید. 

251. درحالی‌که سرهای خود را خم می‌کنیم، به این فکر کنید. 

هنگامی‌که کسانی‌که پیغام را رد کرده‌اند،
از آنها دلیل خواسته می‌شود. بعد چه؟
بعد چه؟ بعد چه؟
وقتی دیوان عظیم گشوده شد، بعد چه؟
هنگامی که کسانی‌که امشب پیغام را رد می‌کنند،
از آنها دلیل خواهی خواست، بعد چه؟

252. پدر آسمانی! تمام اینها اکنون در دستان توست. سبّت حقیقی پیش روی مردم قرار گرفته. فرشته‌ی خداوند اینجاست، در این چند سال گذشته، در گرداگرد دنیا صدای خود را بلند کرده. منتقدین و همه‌ی چیزهای دیگر سعی در محکوم کردن آن داشته‌اند. اما تو هربار خدا بودن خود را اثبات کرده‌ای. 

253. دنیای علمی، دنیای مسیحی، خداوندا! آیا آنها کور هستند؟ شاید امشب کسی اینجا باشد که بخواهد بینایی خود را باز یابد و حرکت کند، خدا را نیازماید، چنان‌که در روز جنبانیدن خشم تو، با خوب بودن در یکشنبه، یا نگاه داشتن یک روز خاص یا یک اعتقادنامه‌ی خاص یا تعلق داشتن به یک کلیسای خاص، سعی نکند او را بیازماید. ولی بخواهد بیرون بیاید و ختنه گردد، در دل خود، و روح‌القدس را بیابد. و آنها خدا را می‌خواهند. اکنون به ایمان، دارند تلاش می‌کنند تا او را در دل خود بپذیرند. دارند سعی می‌کنند تا نزد تو فیض بیابند، ای خداوند! 

254. اوه، شاید به زبان‌ها صحبت کرده باشند. شاید فریاد زده باشند. همچنان همان خشم کهنه را دارند. همان بدخواهی را دارند. همچنان غیبت می‌کنند و حرف می‌زنند و کارهایی را که نباید، انجام می‌دهند. این را نمی‌خواهند خداوند! بعد چه؟ زمانی‌که دیوان عظیم گشوده شده باشد که گفت: “این چنین به ملکوت وارد نخواهند شد؟” “پس کامل باشید چنان‌که پدر شما که در آسمان است کامل است.” هر چیزی کمتر از این، وارد نخواهد شد. آیا امشب کاملاً به آن مصلوب شده، توکل و اطمینان دارند؟ اگر نه، خداوندا! باشد تا همین الآن آن «بله» ابدی را بگویند. 

255. بگویند: “خداوندا! من… نه با احساسات، بلکه در اعماق قلبم احساس می‌کنم چیزی دارد به من می‌گوید، همین الآن می‌توانم انجامش بدهم. و اکنون تو را بعنوان منجی شخصی خودم می‌پذیرم. من تمام امور دنیا را رد می‌کنم و می‌خواهم که به آرامی تو وارد شوم. باور دارم که اکنون درحال انجام آن هستم. باور دارم که روح‌القدس دارد من را درست به همان مکانم وارد می‌کند.” 

256. درحالی‌که همه‌ی سرها خم شده‌اند آیا کسی هست که الآن این احساس را داشته باشد؟ دستتان را بلند کنید. “روح‌القدس دارد من را به مکانی می‌آرود که دیگر غیبت نخواهم کرد.” خدا به شما برکت بدهد. “این کارها را نخواهم کرد. خشم من از بین رفته. از الآن به بعد می‌توانم در آرامی و شادی و حلیم بودن زندگی کنم. باور دارم که خدا اکنون دارد با من صحبت می‌کند، که به فیض او، از این ساعت به بعد قادر به انجام آن هستم.” دستتان را بلند می‌کنید؟ خدا به شما برکت بدهد. خانم جوان! خدا به شما برکت بدهد. کس دیگری هست؟ “اکنون ایمان دارم.” 

257. او را نیازمایید، چنان‌که در روز جنبش خشم او. فکر نکنید که چون روز یکشنبه به کلیسا می‌‌رویم و یا سبّت را نگاه می‌داریم. پولس گفت: “شما که روزها و ماه‌ها را نگه می‌دارید، از شما هراس دارم. زیرا که چون شریعت را سایه نعمت‌های آینده است، نه نفس صورت آن چیزها، پرستندگان را کامل نمی‌گرداند.” ولی مسیح، شما را کامل می‌گرداند، کامل در نظر خدا. او گناه شما را برمی‌دارد، محکومیت را از شما برمی‌دارد، محبت و شادی خود را به شما می‌دهد. 

258. الآن به آرامی او داخل می‌شوید؟ یک ‌نفر دیگر دستش را بلند کرد و گفت: “من این کار را کرده‌ام.” خدا به شما خانم جوان، آنجا در سمت چپ من! برکت بدهد. خدا به مردی که در سمت راست من نشسته، برکت بدهد. ورود به آرامی او، الآن به این فکر کنید. 

259. دعا کنید: “همان‌گونه که هستم خداوند! بدون هیچ درخواستی، من خوب نیستم. هیچ‌چیزی برای تقدیم به تو ندارم، فقط حیات کهنه و خسته و گناه‌آلودم. من را می‌پذیری؟ تطهیر می‌کنی؟ تسکین می‌دهی؟ چون قول دادم که ایمان خواهم داشت. ای برّه‌ی خدا! آمده‌ام. اکنون آمده‌ام، به این ایمان که اکنون از موت به حیات منتقل شده‌ام. چون همین‌جا در صندلی خود، تو را بعنوان منجی خود پذیرفته‌ام و سلامتی را در قلب خویش احساس می‌کنم.” 

260. پنج نفر دستشان را بلند کرده‌اند، یک‌ نفر دیگر که این‌طور احساس می‌کند، دستتان را بلند می‌کنید؟ اگر یک مسیحی نیستید، همین الآن او را بپذیرید. 

261. اگر اعتراف مسیحی بودن دارید، ولی آن‌گونه نبوده‌اید، همچنان گناهکار هستید. مهم نیست چه زندگی‌ای… چه‌کار کرده‌اید یا سعی می‌کنید چگونه باشید. کاری که می‌کنید، پذیرفته شده نیست. این کاری است که او انجام داده. عدالت خود شما پذیرفته نخواهد شد. اگر دست از استعمال سیگار کشیده‌اید، چون گفته‌اید: “خب، بهتر است سیگار را ترک کنم چون به مسیحیت معترفم.” خدا این را نمی‌پذیرد. اگر دست از شهوت در پی زنان بردارید، فقط بخاطر اینکه دارید خودتان را وادار به این‌ کار می‌کنید، خدا این را نمی‌پذیرد. این کاری است که شما انجام می‌دهید. اینها اعمال است. فیض است که شما را نجات می‌دهد. آیا خدا به سراغ شما آمده و همه چیز را از شما برداشته است؟ این قدم بعدی است. 

262. می‌گویید: “من عضو کلیسا شده‌ام پس باید این چیزها را ترک کنم.” خدا این را نپذیرفته، هیچ‌چیزی که شما تقدیم کنید، وجود ندارد. او فقط چیزی را می‌پذیرد که مسیح می‌دهد. او به شما حیات ابدی می‌دهد و این را از شما می‌گیرد. این را دریافت می‌کنید؟

… در دریای متلاطم طوفانی
بیا، لنگرِ جانت را در آسمانِ آرامی بینداز
و بگو “محبوبم از آن من است.”
من جانم را در…

بسیار خب ، می‌توانید سرتان را بلند کنید. الآن پیغام به اتمام رسیده. اکنون بیایید پرستش کنیم. 

دیگر در دریای متلاطم قایقرانی نخواهم کرد.
طوفان ممکن است تلاطم را در بر بگیرد، طوفانی عمیق را دربر بگیرد،
در عیسی من همیشه امن هستم.

263. حالا همه پرستش کنیم. 

لنگر جانم را در آسمان آرامی انداخته‌ام.
دیگر در دریای متلاطم قایقرانی نخواهم کرد.
طوفان ممکن است تلاطم را در بر بگیرد، طوفانی عمیق را در بر بگیرد،
در عیسی من همیشه امن هستم.

خودتان را رها کنید. چشمانتان را ببندید. آن روح شیرین را حس می‌کنید؟ این پرستش است. پیغام به اتمام رسیده. این پرستش است.

بگذار نور از فانوس دریایی برمن بتابد
اوه، بر من بتاب ای خداوند! بر من بتاب
بگذار نور از فانوس دریایی برمن بتابد

264. چند نفر واقعاً حس خوبی دارند؟ دستتان را بلند کنید. آن روح شیرین و فروتن، همین است.

تا شبیه عیسی باشم، فقط شبیه عیسی باشم.
بر روی زمین می‌خواهم شبیه او باشم
در تمام سفر زندگی از زمین تا جلال
فقط می‌طلبم که شبیه…
فقط پرستش کنید.